در روزگاران قدیم بشر چه تنهایی تنهای وحشت انگیزی داشت وقتی توی مخفی گاهش ، توی خونه گلیش می خوابید و هیچ کس جز خودش از خودش خبر نداشت و به هیچ بنی بشری متصل نبود و هرآن ممکن بود از آسمون ، قلمبه ای بباره و دیگه زنده نباشه
بعد چراغ روشن کرد تا ترسش کمتر بشه
بعد برق آورد که همیشه بتونه ببینه
نامه ، تلفن ، هرچیزی گذاشت تا بتونه خبر خودشو به دیگران برسونه و از اونا بدونه و همه چیزو ببینه
تا به امروز که اگر فقط لپ تاپ و گوشی روشن باشن و به اینترنت وصل باشن ، تحمل همه چیز راحت تر میشه .
اما اگر خاموش بشن اما اگر نباشن ...
آدما دیوونه میشن
مغزشون سوت می کشه که نمی دونن فلان جا و شهر و کشور چه خبره... چندنفر آنلاینن..کی حالش چطوره؟ کی عکس گذاشته باید لایکش کرد؟ کجاها زندگی جریان داره؟ کجا ایستاده؟ کجاها بدبختی شده؟ کجاها خوشبختی؟
حریص دونستنه... هی می دونه و می دونه و دردها و تنهاییاشو قورت میده ... مرگ رو قورت میده
وای که اگه چند مدت همه چیزو ازمون می گرفتن .. اون وقت همه عاشقا از زیرسنگ هم شده همدبگه رو پیدا می کردن ... همه توی خیابونا سردرگم دنبال یارشون می رفتن
اون وقت هیچ کس پیشرفت نمی کرد ... هیچ کس باخبر از جهان نبود اما دیگه هیچ کس تنها نبود...هرکسی خودش بود بی تکلف
فکر می کنم بشر خودآزاری داره... هرچی بیشتر می گذره تنهاتر میشه و این وحشت انگیز تر از تنهایی انسان های نخستینه؟
هرچی بیشتر می گذره راه های بیشتری برای حفظ و ضبط و موندن توی خاطراتش پیدا می کنه و کمتر یاد می گیره ....
شاید یکی در آینده ها ... همچین چیزی برای خودش بنویسه :
وقتی که نباشی...
من با رباتت زندگی ام را می سازم
تمام حافظه ی رباتم از تو پر شده
نمی دانم ربات من برای توست یا تو برای من!
آه زندگی با ربات ها
افسونی آهنین
تو هستی اما نیستی
نیستی اما هستی
می دانی چیست؟
زندگی با ربات ها گاهی هم بهتر است
وقتی که می گویمش دوستت دارم ....
در آغوشم می کشد!
اما آن لحظه که من به تو می گفتم که دوستت دارم ...
تو رفتی!
@ اینجاست که می فهمیم بشر هیچ وقت عاقل نبوده ...
فقط با ژست عقلانیت ... همه ی تخیلات و آرزوهاشو ، واقعی و بیرونی کرده تا احساسش هوایی بخوره
- تاریخ : جمعه ۵ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۳ : ۱۳
- |
- نظرات [ ۳ ]