...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

اعترافات وی:*

حامد ابراهیم پور اعتراف می کند : 


روزهایی که غم زندگی از هزارسو به سمتم هجوم می‌آورد، بی‌جهت طبع طنزم گل می‌کند ! دست خودم نیست! غمم که زیاد باشد، این‌طور خودش را نشان می‌دهد. 

استعداد هنری غالب هنرمندان در روز های افسردگی شکوفا می‌شود! کمتر شاعری را پیدا می کنید ،که در روزهای خوشی بتواند شعر خوبی بنویسد. بالاخره هجرانی، غم نانی ،خفقانی، چیزی برای شعر شدن لازم است ! تا غم تازه‌ای نباشد، تا زخم تازه‌ای نباشد ، شعر تازه‌ای نمی‌آید. به همین دلیل، بقای خیلی از ما وابسته به بقای افسردگی است! سعی می‌کنیم غم داشته باشیم تا بتوانیم شعری بنویسیم. اگر هم نباشد، می‌گردیم و بالاخره از  جایی برای خودمان پیدا می‌کنیم! 

کمتر رابطه‌ی زناشویی یا حتی ارتباط عاطفی میان ما دوام داشته است. شریک زندگی یا شریک عشقی‌مان را دیوانه می‌کنیم! کدام آدم عاقلی می‌تواند با کسی که غم را به شادی ترجیح می‌دهد، سر کند؟!

برای شاعر ماندن نیاز به شکست خوردن داریم و هرچه بیشتر شکست بخوریم، بیشتر ذوق شعری‌مان گل می‌کند! فقط دورنما داریم ! کسی نمی‌تواند از نزدیک تحمل مان کند. خودمان هم نمی‌توانیم!

بعضی وقت‌ها با خودم می گویم: شعر نوشتن به چه قیمت ؟ مگر ما چقدر زنده‌ایم و احتمال حضور نام مان در تاریخ ادبیات چقدر است که حاضریم به خاطرش زندگی خود و اطرافیان مان را تا این اندازه تلخ کنیم؟!

چند روز پیش ، بعد از دو ماه و اندی حضور نیافتن در مجالس شعری، میهمان جلسه‌ای بودم و شعری خواندم. اواخر شعر احساس کردم که میزان اندوه و اضطراب این کلمات ،ضربان قلبم را بالا برده است! پیشانی‌ام عرق کرده است و  نمی‌توانم نفس بکشم! 

در مسیر بازگشت با خود فکر می‌کردم که مخاطبین ما بعد از خواندن این شعرها چه فشاری را متحمل می‌شوند! 

هر اثر هنری نوعی تخلیه‌ی روانی است. جوری باید این جنون خالی شود! برخی از دوستان شاعر، آدم‌های بعضاً بی اخلاق، پرخاشجو یا ناسازگاری هستند. اگر شعری ننویسند،حتماً آشوبی به راه می اندازند و به خود و دیگران آسیب می‌رسانند. اگر سرشان خلوت باشد ، بالاخره به جایی بند می‌کنند یا پاچه‌ی کسی را می‌گیرند ! مثل آن‌هایی که دیده‌اید، در خیابان به مردم تنه‌ی محکمی می‌زنند و منتظرند تا کسی اعتراضی کند و بگیرند -یک دل سیر -مادرمرده را کتک بزنند! 

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم چه خوب است که این‌ها شاعر شده‌اند و خدا کند که مدام پرکارتر و شاعرتر باشند.این‌طور لااقل آمار جرم و جامعه ستیزی پایین‌تر می‌آید!

حالا ببینید، اگر مخاطب با خواندن برخی شعرهای ما آزار می بیند، خودمان که آن‌ها را خلق کرده ایم ، چه زجری می‌کشیم؟! 

به زاییدن دیو می ماند! دل و جگر آدم را پاره می‌کند تا بیرون بیاید!

این دیوانگی‌های موسمی من در روزهای غم ، این تکه‌پرانی‌ها و خاطره گفتن‌های گاه و بی گاه، به‌نوعی برایم مکانیزمی دفاعی است تا زیر این فشار خرد نشوم. تا بتوانم دوباره خودم را جمع‌وجور کنم و برای مدت بیشتری خود، دنیای اطراف و شعرهایم را تاب بیاورم...

.

.

.

حامد ابراهیم پور

اعترافات


@hamedebrahimpouroriginal


+ خیلی جالب بود... خیلی خیلی جالب بود

+می فهممش اما من اینجوری نبودم ... یعنی نخواستم ولی شکست ها با شدت منو خواستن

یه متنی هم در خیلی نوجوانی هام نوشته بودم و هنوزم گوشه موشه ها هست و مضمونش همین بود که دلم نمیخواد به هر قیمتی ... در واقع به قیمت حال زندگیم ، بنویسم . 

امیدوارم باشه 


+ این اعتراف رو من خیلی عاشق میشم چون یه سنت شکنی عزیزه !


+ به هیچ اعترافی هم هیچ عیب و نقدی وارد نیست مگر اینکه نیتش اعتراف نباشه


+ چه قدرم بانمک گفته😂 


+ البته به نظرم مردها بیشتر درگیر این ماجران . زن های شاعرحالت ، بیشتر گرایش به ساختن دارن . شایدم اشتباه فکر می کنم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan