...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

19

کاملا روزمره اس : 

امروز استارت اولین امتحانو زدم !

+ استاد ماه میفرماد که اون دانشگاهه همه استادهاش خانمن ! به قول این اصطلاح جدیده ، خدایا گاوم کن :/
گفت مسیرم به اونجا بیشتر میخورد بهشون گفتم اونجا بهم کلاس بدین به جای مردونه ش ، گفتن نمیشه :||
بعد از مردونه ش می گفت ... انصافا فقط بهش میشه گفت مردونه !!! نمیشه گفت پسرونه ! با اون چیزایی که تعریف می کرد 

استاد ماه مرسی که هستی:))) :| و کلا حضور پدرانه طورت رو توی زندگیم دوست دارم با اینکه دور و کم رنگه و البته همینطوریشم ترجیح میدم
البته دو سه تا استاد مرد دارن ولی خب ... منم نسبت به استادای زن آلرژیکم . 

+ هوف... 
ولی از دانشگاه خودمونم خسته شدم :( ... همه جاش منو یاد خاطراتم میندازه ... :( 

جوش هم دوست ندارم ولی خب دلم نمیخواد از چاه بیفتم تو چاله :)) 


+ بهترین کار اینه که یکی از بچه هامون که رفته اون جا پیدا کنم و ازش بپرسم 

+ پففف ... 

+ وای امروز من مثل افلیجا ... پ هم مجبورش کردیم تلفن جواب بده ! به لکنت افتاده بود :)))) 
فقط اون لحظه که با افلیج بازی تلفنو نقش زمین کردم!!! واکنشش طلایی بود. اصلا ندیدم آدم به این خونسردی تا حالا! 

+ دقیقا ماه رمضون که تموم شه ... هم امتحانا تموم میشه هم روزه گرفتن هم کارهای انجمن کم میشه!!! البته نمی دونم بعدش میرم یا نه . حالا همه چی باهم شده  

+ خانم ش خواب دیده دیشب که یه دعوای خیلی شدید با من کرده بعد با استرس زییااااد از خواب بیدار می شه :))) آخه چرااااا ! :)) 

+ وای یعنی هیچییی خواب شب نمیشه 
دیشب مجبور شدم از خستگی و کم خوابی زیاد بخوابم ، امروز حالم خیلی بهتر بود . 

+ عجب امتحان مزخرفی هم بود. هرچی چرت و پرت در چنته داشتم نوشتم . بعد با منم لجه ! سپرده بود به بچه ها بهم بگن که نمره کلاسیمو از سه و نیم به چهار ارتقا داده . حالا جالبه خودم هیچ اعتراضی بهش نکردما ولی توی ذهنش مونده بود . همینکه مخشو درگیر کردم کافیه :))) 

+ نتیجه گیری امروز منم اینه که فاصله رو حفظ کن 

+ خودمم موندم این ویژگی خمیرمانندی من از کجا میاد . می تونم با هر آدمی بسازم و خوب باشم اگر روی مود خوبی باشم 
اینجاست که اهمیت پیدا می کنه که من قلبا دلم کی رو دوست داره . نه که با کی می تونه خوب باشه 

+ واسه همین خمیرمانند بودنم هست که احساس گم گشتگی بین زمین و زمان و همه چی خیلی بهم دست میده . چون دقیقا هویت واقعی خودمو نمی تونم همیشه جمع کنم . یه جور مثل اینکه ایکس باشی!!

+ ولی عشق که بود فکر می کردم خود خود خودمم و دوباره برگشتم به کودکی و به اون خالصی و خودم .... 
فکر می کردم یه جایی و یه کسی هست که می تونی باهاش خودت باشی ... نه بیشتر نه کمتر 

+ فقط دارم سعی می کنم یه سری معانی رو درک کنم وگرنه اینکه چی شد و چرا اینجوری شد که کلا ولش و دیگه بخشیدم و خشم هامو خاموش کردم ... 
دیگه این درگیری ذهنی در تحملم نیست و بهتره مختومه شه 


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan