کاملا روزمره اس :
امروز استارت اولین امتحانو زدم !
+ استاد ماه میفرماد که اون دانشگاهه همه استادهاش خانمن ! به قول این اصطلاح جدیده ، خدایا گاوم کن :/
گفت مسیرم به اونجا بیشتر میخورد بهشون گفتم اونجا بهم کلاس بدین به جای مردونه ش ، گفتن نمیشه :||
بعد از مردونه ش می گفت ... انصافا فقط بهش میشه گفت مردونه !!! نمیشه گفت پسرونه ! با اون چیزایی که تعریف می کرد
استاد ماه مرسی که هستی:))) :| و کلا حضور پدرانه طورت رو توی زندگیم دوست دارم با اینکه دور و کم رنگه و البته همینطوریشم ترجیح میدم
البته دو سه تا استاد مرد دارن ولی خب ... منم نسبت به استادای زن آلرژیکم .
+ هوف...
ولی از دانشگاه خودمونم خسته شدم :( ... همه جاش منو یاد خاطراتم میندازه ... :(
جوش هم دوست ندارم ولی خب دلم نمیخواد از چاه بیفتم تو چاله :))
+ بهترین کار اینه که یکی از بچه هامون که رفته اون جا پیدا کنم و ازش بپرسم
+ پففف ...
+ وای امروز من مثل افلیجا ... پ هم مجبورش کردیم تلفن جواب بده ! به لکنت افتاده بود :))))
فقط اون لحظه که با افلیج بازی تلفنو نقش زمین کردم!!! واکنشش طلایی بود. اصلا ندیدم آدم به این خونسردی تا حالا!
+ دقیقا ماه رمضون که تموم شه ... هم امتحانا تموم میشه هم روزه گرفتن هم کارهای انجمن کم میشه!!! البته نمی دونم بعدش میرم یا نه . حالا همه چی باهم شده
+ خانم ش خواب دیده دیشب که یه دعوای خیلی شدید با من کرده بعد با استرس زییااااد از خواب بیدار می شه :))) آخه چرااااا ! :))
+ وای یعنی هیچییی خواب شب نمیشه
دیشب مجبور شدم از خستگی و کم خوابی زیاد بخوابم ، امروز حالم خیلی بهتر بود .
+ عجب امتحان مزخرفی هم بود. هرچی چرت و پرت در چنته داشتم نوشتم . بعد با منم لجه ! سپرده بود به بچه ها بهم بگن که نمره کلاسیمو از سه و نیم به چهار ارتقا داده . حالا جالبه خودم هیچ اعتراضی بهش نکردما ولی توی ذهنش مونده بود . همینکه مخشو درگیر کردم کافیه :)))
+ نتیجه گیری امروز منم اینه که فاصله رو حفظ کن
+ خودمم موندم این ویژگی خمیرمانندی من از کجا میاد . می تونم با هر آدمی بسازم و خوب باشم اگر روی مود خوبی باشم
اینجاست که اهمیت پیدا می کنه که من قلبا دلم کی رو دوست داره . نه که با کی می تونه خوب باشه
+ واسه همین خمیرمانند بودنم هست که احساس گم گشتگی بین زمین و زمان و همه چی خیلی بهم دست میده . چون دقیقا هویت واقعی خودمو نمی تونم همیشه جمع کنم . یه جور مثل اینکه ایکس باشی!!
+ ولی عشق که بود فکر می کردم خود خود خودمم و دوباره برگشتم به کودکی و به اون خالصی و خودم ....
فکر می کردم یه جایی و یه کسی هست که می تونی باهاش خودت باشی ... نه بیشتر نه کمتر
+ فقط دارم سعی می کنم یه سری معانی رو درک کنم وگرنه اینکه چی شد و چرا اینجوری شد که کلا ولش و دیگه بخشیدم و خشم هامو خاموش کردم ...
دیگه این درگیری ذهنی در تحملم نیست و بهتره مختومه شه
- تاریخ : سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۳۰
- |
- نظرات [ ۰ ]