...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

بهار ما گذشته شاید

و بدین صورت ... پرونده ترم چهار هم بسته شد ! کاردانی هم بسته شد 

آخ راستی گزارشام مونده! :( 


امروز باید حسش غریب تر می بود ولی خب وقتش نبود. تازه میخواستم از اول اون راهی که همیشه می رفتم عکس بگیرم که دیدم پ زیر یکی از درختا روی موتورش نشسته :)))) دیگه ادامه دادم به راهم . نشد از این جلف بازی های عکس گرفتنی در بیارم 

ولی عاقا یه دونه خیلی خیلی خفنشو از کلاس 302 گرفتم . اینقدر حسش درومده که دوست دارم چاپش کنم . 


+ همه شاهدن که هیچ وقت تو نرفتی از دل من 

خیلی جالبه ... توی کوچه خیابون یهو مردها رو شکل تو می بینم . بعد می بینم که ای بابا ... این که یکی دیگه اصن ..ربطی هم نداره اصن 


+ همش یه جوری میشه که نمی دونیش . 

پارسال توی تردیدهام با خودم میگفتم ، فوق فوقش هزینه ی این علاقه تا یک سال دیگه طول می کشه ولی خب نمی دونستم قراره دریچه های جدیدی به زندگیم وا شه .

من فقط تغییرات شرایط رو می دیدم. تغییر خودم رو حواسم نبود بهش 

درحالی که اتفاقا برخلاف چیزی که نشون میدم ، یه انعطاف و سازگاری عجیبی توی وجودم هست 


+ برای این رها شدن اسم منو صدا بزن ... 


+ بغضی که داره می شکنه ... موسیقی روح منه 


+ ملت ازم شیرینی میخوان به خاطر تموم شدن این ماه پر از چالش ! :)) 

فقط استاد ماهو عشق است:)) 

البته خانم شین هم انصافا دوست داشتنی ست!! 


+ بابا این خانم خیلی خودشو می گیره :/ حوصله شو ندارم. آخه چرا اووومد ... فقط به خاطر جیب استاد تحملش موکونم :( تازه خوبه مثلا از قبل منو می شناسه 

خوبه حالا دقیقا از اولین باری که دیدمش ، سرکلاس پرسید حستون به من چیه!! منم گفتم : مدرسه :| 

فکر کنم فوش بدم به کسی بهتره تا اینکه به کسی بگم منو یاد مدرسه میندازی :))) . تازه من میخواستم برم به خاطر کم دانش بودنش و نوع تدریسش اعتراض کنم . خوب شد نرفتم :/ 

البته مراجعاش باحالن. طلاق و ازدباج و بچه های جیگر 


یکیشون که هر هفته میاد داستان تعریف می کنه . اینقدرم باهوش و خلاق و پر از کلمه س. مامانش میفرستادتش کلاس شاهنامه خوانی!!! واه نشنیده بودم !! بعد مامانش کلا براش داستان می خونه و ... 


کلا تخیلی و پر از اکته. بدنش اینقدر با احساس و جوندار. خیلی هم با محبته . چشماشم سبزه. درکل یه ناز جیگریه برای خودش. 

مامانش هم اینقدر نازه 


+ جدا اون چیزایی که اونجا می بینم میشه خاطره نوشت . اما همش یادم میره .


+ باید تکلیف این تابستون رو روشن کنم که میخوام چه جوری بگذره . نمی دونم صبح و بعدازظهر سرکار رفتن به صلاحه یا نه . البته بعدازظهر خب خیلی فان تر و بیکار تره ولی خب صبحش انرژی می بره ولی اونا هم هنوز شرایطشون رو به من نگفتن . 

الان باید برم تو نخ مشخص کردن تکلیفم .


+ امشب یه کیک خام گیاهی درست کردم گذاشتم یخدون (همون فریزر شما)ببنده . امیدوارم خوب بشه ^_^


+ خیلی دوست دارم سرانه مطالعه م بالا باشه :( حداقل این چند ماه . این ترمم اینقدر درسامون مزخرف بود که اصلا کتاب خونم پایین اومده. دوست دارم چیزای جدید بدونم . دیگه دانسته هام دارن قدیمی مشن . 


+هر نفس آواز عشق می رسد چپ و راست .. 



حمیدرضا وجدانی
۰۴ تیر ۹۶ , ۱۵:۲۱
سلام
دوران دانشجویی از بهترین دوران ها است
موفق و سربلند باشی در زندگی
یا علی

پاسخ :

بله درسته 
ممنونم . همچنین برای شما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan