...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

نه گذشتم نه آزار می بینم

الف توی ذهن من شده مصداق بارز یه شخصیت قربانی! همیشه نقش قربانی رو توی زندگی به عهده می گیره ( تا جایی که من متوجه شدم) 

حالا خودش نمی دونه دقیقا یکی از اون آدم هاییه که دلم نمی خواد ببخشمش و از دوست نداشتنش مثل سابق هم واقعا ناراحت نیستم . 

یکی الف و یکی هم مهسا . اتفاقا هردوشون در مورد همیشه قربانی بودن خیلی اشتراک دارن 

ولی جالب اینجاست که هردوشون ضربه های سنگینی بهم زدن توی زندگی که من هیچ وقت نتونستم به روشون بیارم. هروقت هم خواستم بگم ، خودشونو زدن به نفهمیدن 


(فکر کنید دیگه من چه قربانی هستم که این قربانیا به من زدن!! البته انصافا اینطوری نیست. احساس ضعف و آهوی زخمی ندارم در برابرشون . می دونم که چی باعث شده اونا همچین کنن باهام ، اونم توی اون سن حساس) 


به این دو نفر مهر و محبت زیادی داشتم . توی یه رابطه نابرابر . شخصیتشون هم جوری نبود که بعدها جذبشون بشم یا بخوام ببخشمشون و بهشون دوباره محبت داشته باشم .

فقط سعی می کنم فراموششون کنم و یادآوریشون باعث میشه حس کنم مسئولیتی دارم 


چون هیچ وقت آدمو به خاطر خود آدم دوست ندارن . با همه داعیه هایی که دارن .

من یکی که حالم دیگه باهاشون خوش نمیشه 

چون نه باور می کنن اشتباهاتشونو ... نه جبران می کنن ... و هم اینکه واقعا نمی تونن اشتباهاشونو تکرار نکنن 


حتی اگه یه جاهایی واقعا حق باهاشون باشه ، چون از حالتشون بیزار شدم ، بهشون نامطمئنم و باور ندارمشون قلبا ... 

حتی دوست ندارم از زندگیم بدونن یا راجبش نظر بدن چون یه روزایی خیلی گفتن .. زیادی گفتن یا زیادی شنیدم . زیادی دنبالشونو گرفتم


ولی مثلا دلم برای رفیق روانی خودم تنگ میشه! به خاطر خودمدیریتی فجیعی که داره. به خاطر اون واقع بینی که دلش میخواد جسورانه به خرج بده و طبیعتا گاها از دستش هم درمیره .. به خاطر اینکه می دونم وقتی میگه : خسته شدم ، می دونم واقعا خسته شده . واقعا افتاده . حالا شاید خیلی این رو گفته باشه ولی قابل باور من میشه . می تونم درکش کنم 


اما یه جورایی به اون دونفر و آدمای امثالهمشون بدبین شدم . 

اما این بدبینی زیاد هم ضربه زننده س. خصوصا وقتی طرف مقابلت به عنوان یه دوست جدید یا یه مراجع یا هر چیز دیگه ای ، این ویژگی رو داشته باشه و تو یاد همه خاطرات و تجربیاتت بیفتی و ... نتونی تشخیص بدی . نتونی حسشونو درک کنی. تا میخوای عاطفه و حسشونو باور کنی ، می بینی که ای بابا مثلا طرف مقابلش که اینقدر ازش شاکیه ، خب تا حدودی هم حق داره یا یه خشم ناخودآگاه داره و....! اون وقت می بینی این آدم ایییینقدر حق به جانبانه حرف می زنه حرصصصت می گیره . 

مسلما همه اشتباه می کنن ، همه از هم آزار می بینن و همه دلشون می خواد بهشون بگی راست میگی ولی اینقدر همیشه طلب کار بودن و خود رو ندیدن ... !! نمی دونم چی بگم 


فعلا که سعی می کنم با همه این نوع آدما دورادور باشم ولی خب این بیزار بودنه نرمال نیست. درواقع طریق صحیح نیست . فعلا ولی چیزیه که هست


+ شخصی پیام خصوصی گذاشته که ویرگولو اونجوری بزاری درسته و فلان چیز فلان جور بنویس

راستش من کلا توی این جور چیزا مقید نیستم . درست یا غلطشو نمی دونم ولی حداقل توی این فضا ترجیح می دم جوری بنویسم که چشمام می پسندن . هروقت خواستم کتاب بنویسم ، میدم کسی برام درستش کنه :)))) از توان خودم فعلا خارجه 


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan