...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

مترسک لبخندزنان دشت من

یادداشتی از دیروز :

سرشو برمی گردونه درو باز کنه ببینه چه خبر جدیدی شده
منم از فرصت استفاده می کنم یواشکی بغضمو قورت می دم بره پایین
آخه یادم میندازه شادی کوچکی بوده توی چشم هام
که حتی اون هم از زندگیم رفته
که من چه قدر خودمو می زنم به کوچه های علی چپ و فراموشی
که چه قدر در نهایت چیزی برام مهم نیست 


+ منم باید مث اون آزاد شم... از یه چیزایی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan