یادداشتی از دیروز :
سرشو برمی گردونه درو باز کنه ببینه چه خبر جدیدی شده
منم از فرصت استفاده می کنم یواشکی بغضمو قورت می دم بره پایین
آخه یادم میندازه شادی کوچکی بوده توی چشم هام
که حتی اون هم از زندگیم رفته
که من چه قدر خودمو می زنم به کوچه های علی چپ و فراموشی
که چه قدر در نهایت چیزی برام مهم نیست
+ منم باید مث اون آزاد شم... از یه چیزایی
- تاریخ : سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶
- ساعت : ۲۰ : ۳۰
- |
- نظرات [ ۰ ]