...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

زندگی هست و خدا هست

فرقی نداره طرفت کی باشه! جدی میگم! فرقی نداره میم یا عین یا هر موجود دیگه ای ...

مهم روزایی هستن که در هرصورت یادآوریشون گیج و تلخت می کنه

روزایی که نیست. نه می بینیش. نه باهاش حرف می زنی. خلاصه نیست اما خیال می کنی به سبک دود آتیش سرخپوستی باهم در ارتباطید(به سبک های نوین و غیرنوین) 

شاهدشم این آهنگی که الان تو گوشمه 

هر حس خوبی بین دونفر یه شانسه که می تونه به نتیجه برسه یا نرسه . بعد از اون پشت هم میشه بدبیاری وقتی رابطه ای نباشه! دیداری نباشه

وسط وسط ایران باید طرز فکرتو خیلی خارجی کنی تا بتونی رابطه درست و بدون عقده و سروسامون دار و آبرودار باکسی برقرار کنی که در حقیقت غیر ممکنه!!

در نتیجه میشه دل بستن به روابط دود آتیشی!!! سبک سرخپوستی! من زنده م ... تو چطور؟ 

که به دلایل متعدد بسی جان کاهه...


+ واسه همینه که به بت اسبق گفته بودم همین که چند وقت یه بار ازت خبر داشته باشم خوشحالم می کنه!!! هرکمی بهتر از فکروخیالاته . حتی وقتی مقامش از بت و عشق اسبق به دوست و رفیق امروز کاهش پیدا کرده باشه .یاحتی افزایش به خاطر زمانی که بهش خورده! این زمان خوردن به روابط...این غبار زمان عجب چاشنی دل پذیریه! واقعا به قول یاکوب ... به افتخار غبار زمان که روی همه چیز می نشیند...!  


+البته یه چیز دیگه ای هم هست!!! عشق زیاد آدما رو می ترسونه. انصاف اینه که من اشتباه می کردم همیشه که خودمو اینقدر زود وارد ماجراها می کردم و اینقدر زود می بریدم و می دوزیدم و ....!! اشتباه بود رویا داشتن توی قرن بیست ویک در ایران. می دونید؟ (البته شاید تمام قرون در همه جا) اشتباه بود اینقدر عاشق بودن یه زن در قرن بیست و یک ایران!!!  ولی خب می دونید ، اگر به جای این و آن ها خانواده مون خیلی تاثیرگذاری خوبی داشتن برامون(درواقع اون عشق رو تا یه حدی بهمون میدادن) ، اینقدر راحت شاید غرق نمی شدیم در هرچیزی! نمی شدم در واقع! ولی خب اون زندگی ایده آل و فلانه. یا زندگی سالم. که حداقل در قرن بیست و یک ایران یافت می نشود!!! 

و دیگه اینکه آدمایی که به قول گروه بمرانی ناگهان می خوریم به رگ های چشم هاشون ، شاید اون ها هم بخورن به رگ های چشم های ما اما لزوما دلیل نمیشه که اهداف زندگی و نگاه هامونم به زندگی و عشق و دوست داشتن یکی باشه!! این چیزیه که توی مخ من نمی رفت و خب در هرصورت نباید نامرد بود و کسی رو بند به یه نخ آویزون نگه داشت که البته من به شخصه همیشه شخص آویزون شده بودم نه آویزون کننده! 

انصافا که عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

در نهایت میشه گفت به خاطر غیرقابل پیش بینی بودن روزگار و آدم ها ، نمیشه قوانین مطلقی داد ولی میشه به یه سری نتایجی رسید

به هرحال تاوان هایی دادیم و سختی های بسیاری کشیدیم ... باید یادمون بمونه از کجاها خوردیم 

به هرحال رشد و بزرگ شدن ما هم توی این اتفاقات زندگی بوده دیگه. درست یا غلط!بخوایم باور کنیم یا نخوایم(خودمو میگم)


+ آدما خییییییلی پیچیده ن. خیلی باید طول بکشه که فکر کنی کسیو شناختی واقعا! فقط شاید بتونی بگی نسبتا فلان کسو می شناسم


+ دارم آهنگای قدیمی رو که گذاشته بودم گوشه حافظه لپ تاپ گوش میدم!!! حس می کنم دیگه خیلی داره یادم نمیاد!! 


+ واقعا مهم نیست طرفمون کیه (مهمه ولی نه تماما) ... مهم اینه که کجاییم باهاش

این روزهای گذشته رو بیشتر من از این حرص می خوردم که این راهو هزارم باره دارم می رم... 


+هیچ کس با گیر دادن به چیزی ، به چیزی نرسیده فاطمه جان! گیر نده ... گیر نباش 

یا مصداقی ترش اینه که هیچ زنی با گیر دادن به هیچ مردی بهش نرسیده ...


+ البته در نهایت هییییییییییییییییییییییچ قانونی وجود نداره و هرکسی زندگی خاص خودشو داره


+ شاید حنام برای شما رنگ نداشته باشه اما برای خودم هنوز رنگ داره 

میخوام در اینجا رو تخته کنم. تا اطلاع ثانوی وب نویسی ممنوع . دوست ندارم مایه ی هدایتم به سمت توهمات بشه


+ آینده غیرقابل پیش بینیه... میخوام بیام تو حال 

میخوام با همه چیزهای کم یا زیاد ، همه آدم های کم یا زیاد کیفی و کمی که هستن ... حالم خوب باشه 


+ دست خدا هست

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan