...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

دوراهی

سفر یه روزمون با همه چالش هاش خوب بود!!! به هرحال وطن بود دیگه ... دل هم که طبیعتا همونجاست. رفتیم به دلمون یه سری زدیم
.
.
هرکسی بالاخره باید انتخاب کنه
همه آدم های از دارودسته ماها یه روزی با این چالش رو به رو شدن 
مثلا زندگی کارمندی یا زندگی آزاد و غیرقابل پیش بینی؟ 
زندگی و کار با رشته های غیر هنری یا زندگی با رشته های هنری و ذوقی؟
تا چند ماه پیش فکر می کردم جفتش باهم ممکنه 
ولی بعد این سه ماه فکر می کنم واقعا نمیشه 
اونم کاری مثل کار ما با سطح فشار روانی بالا که نیاز به هضم داره همه چی توش اما ما زمانی برای این هضم نداریم
وقتی می رسی خونه هر روز که بتونی فقط ترجیح میدی سرتو بزاری زمین بخوابی و کم خوابیات جبران بشه و مغزت آروم بگیره
بعدشم که فوقش برسی به کارهای روزمره و شخصی. لباسی بشوری ، غذایی درست کنی ، با خانواده ت حرف بزنی فکر نکنن وجود نداری و ....!!!! 
ولی خب با همه این وقت گیر بودن ها و محدودیت در مسافرت و همه چیش ، خوبی هایی هم داره که نمیشه ازش گذشت 
مثلا چیزها و آدم های جورواجورتری می بینی‌ تجربه ت بیشتر میشه‌. مفید بودن در لحظه رو تجربه می کنی‌. شخصیت احتماعی پیدا می کنی. قبل فامیلیت یه خانم فلانی اضافه میشه. آدم های بیشتری میشناسنت و کلا مشغولی در یه کار نسبتا ثابتی و هر اتفاقی هم توی زندگیت بیفته بازم اون هست و هرچی بشه تو مجبوری صبح به صبح پاشی بری سرکارت!!
خب...
حالا وقت انتخابه!!! 
یا 
حالا وقت انتخابه؟؟ 
من حتی توی اینکه حالا وقت انتخاب هست یا نه هم شک دارم چه برسه به بقیه ماجرا!!!
یکی از معدود مواردیه که دارم سعی می کنم از هرکسی که می دونم ممکنه تجربه ای مشابه داشته باشه مشورت می گیرم!!! 
بازخوردهای مختلف ...
مغز خودم در تردید کامله! 
اگه رشته مون به وظایف اجتماعی ربط نداشت و طبع زمختی لازم داشت تا این حد مشکوک نبودم و زندگی آزاد و ذوقی رو انتخاب می کردم ولی مساله اینجاست که به وظایف اجتماعی معتقدم و به نظرم هنری هم که برای مخاطب نباشه بی فایده س!!در واقع هنری که توش درک مشکلات مخاطب نباشه بی فایده س‌. یعنی نشرش بی فایده س. خوبه برای خودت نه برای دیگران. یعنی بی فایده س بشه کارت و تمرکز زندگیت. 
حالا یه جورایی گیر این قضیه م که رشته و کارم پیوند مستقیم من با اجتماعه!! 
اما یه جورایی هم میگم که خب اگه قرارع اینقدر به روحم ضربه بزنه به خاطر نامناسب بودن شرایطش خب به چه قیمتی انجامش بدم؟ 
یا اینکه آیا این رابطه مستقیم با جامعه ، واقعا راه مناسبش هم هست؟ یا شناخت درست به آدم میده؟ یا باعث میشه روی یه گروه خاصی تمرکز بیش از حد داشته باشه آدم؟یا باعث بدبینی میشه؟ 
خلاصه ...
ذهنم درگیره 
انصافا توی این سه ماه به نسبت تازه کار بودنم خیلی خوب کار کردم و جا افتادم و خودمم عادت کردم. اما خب خودم از درون به هم ریختم. اینو خصوصا وقتی اون شب که مریض شدم و با خودم هذیون های عجیب می گفتم فهمیدم!!! فشار این محدودیتو خیلی حس کردم
منیره میگه شاید به اندازه کافی عاشق کارت نیستی که این حس ها رو داری
خانم ش که این مدت بهم خیلی هم عادت کرده میگه تو هم به این شرایط عادت می کنی و نباید خودتو درگیر مسائل کنی 
عطیه میگه برو دنبال قلبت و همین مقدار تجربه برات کافیه 
زن عمو گفت بی خیال شکاک میشی و برو دنبال کارایی که دوست داری و به طبعت سازگاره 
و بقیه؟ 
تحقیقات هنوز ادامه داره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan