...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

سهراب ها

همون جور که من چند وقت یه بار یادت میفتم و نمی تونم بگم آدم بدی بود که رفت ...
تو هم که چند وقت یه بار یادم بیفتی ، نمی تونی با خودت بگی بد بود یا موندنی نبود که رفت ... 
این عذاب هرموقع تنها بشی یا دلت بخواد کسی دوستت داشته باشه اون جور که من داشتم .. با تو می مونه 
اما تو خودتو آروم می کنی 
تو فکر می کنی قهرمان زندگی من و خودت شدی که نموندی 
.
.
.
.
رسم نیست! رسم نیست بره و متنفر نشی ... اما مجبورم این رسمو بشکنم . چون طول زمان ثابت کرد که شانسم زد و در زندگانی عاشق آدمای واقعا منحصر به فردی شدم. چیزی که خودشون نخواستن بدوننش
.
.
یه روزی سهراب زنده می مونه و رستم زود میفهمه که این تیشه که داره می زنه به ریشه خودشه ...
منتظر بارون
۲۰ مهر ۹۶ , ۲۳:۴۴
زندگی رسم عجیبی دارد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan