...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

به آن بامرام

سزار همیشه دوربینشو مثل اسلحه تو دستش میگیره و به نظرش یه مرد باید کاملا مرد باشه 

تند می رونه ، برای خونشون بنایی می کنه ، میخواد پزشک بشه ، عاشق انیمیشنه و برای چیزایی که دوست داره خیلی جنگی تلاش می کنه! 

اسم منم گذاشته هیلر! میگه یعنی نجات دهنده ! سر یه مسخره بازی

همیشه با خودم میگفتم آره هجده سالشه و یه سری نپختگی و اخلاقای عجیب داره اما یه چیزی ته چشماش هست که اونو با بقیه پسرکان هجده ساله ای که دیدم متمایز می کنه . یه چیزی شبیه به غم. یه چیزی که نمی فهمم

امروز که خیلی یهویی جلوی من و استاد پرده از رازش برداشت ، بی اختیار سرم افتاد پایین و تازه فهمیدم چرا اسم خودشو گذاشته سزار ، چرا اینقدر روی مرد بودن تاکید داره ، چرا تند می رونه ، چرا اینقدر جنگی تلاش می کنه ... چرا با بقیه پسرکان هجده ساله ای که دیدم فرق می کنه

پدرش خیلی ناگهانی ، سر یه تصادف دیگه برنگشت خونه و خیلی خیلی ناگهانی تموم خونه و همه لباس ها سیاه شد!!! درحالی که اون بچه بود و درکش از غم و از دست دادن همراه بود با ترس و نفهمیدن و ناباوری 

با تمام وجودم برات آرزوی موفقیت می کنم و می دونم به زودی روزی می رسه که به لطافت های درون خودت معترف می شی!! خیلی بامرامی . جزو معدود آدمایی هستی که توی این جمع ازشون خوشم میاد



+ آدم وقتی جوونه فکر می کنه قراره جهان از آن خودش بشه ... قراره همه آرزوها به آدم آری بگن ... قراره همه تصور ها درست باشن


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan