اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم
حرف سردمهری نیست؛ مشکلی دگر دارم
با تو عشق میورزم ای پریچه و خود نیز
از حضور این دره در میان خبر دارم
عشق من! اگر تقویم بیست سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم
مشکلم بهار توست در خزان من، آری
آنچه پیش رو داری، من به پشت سر دارم
ورنه خوب میدانی ـ بیتوقف و جاری ـ
دم به دم به سوی تو میل بیشتر دارم
ورنه دوست میدارم سوی تو پریدن را...
با تو پرکشیدن را... تا که بال و پر دارم
¤
روی هر چه میخواهم، سایهی تو افتادهست
یعنی اینکه یک سودا با هزار سر دارم
سیر انفس و آفاق، نیست جز تماشایت
جاودانه باد این سیر، تا سر سفر دارم
چون تو میکنی یاری، فتح با من است؛ آری
ز اهتزاز گیسویت بیرق ظفر دارم
ای ترانهی شیرین در ترنم شعرم
تا نوازمت در خود، نی نه، نیشکر دارم
#حسین_منزوی
+ امروز 13 آبان تشریف داشتن
همون روزی که برای رفیق امروز و عشق دیروز نوشتم : پدر بدی بودی برای شعرهام ! چند سال عمرم رفت
نوشتم : راضیم به رفتن ولی یهو نفسم بند میاد
نوشتم : قلب مهربان و نگاه مهربانی منو به این باور رسوند که باید رفت و دور شد و بت شکنی کرد.
چه قدر دنیا بی خودی و چه قدر زمین گرده
+ احساس قربانی بودن ندارم . اینو بدونید
+ درسته شاید آدمای بلاتکلیفی وارد زندگیمون میشن یا آدمایی که پای همسفری باهاتو ندارن ... با وجود همه احساسات میشه انتخاب کرد و گذشت!
وقتی بمونی انتخاب لعنتی خودتم هست.
کسی برات دعوت نامه نفرستاده ...
+ همیشه برام سخت بوده که کل زندگیمو باهم در آغوش بکشم ...
همه داستان ها و ماجراهای زندگی رو ... همه آدم های زندگی رو ...
من حتی الان یه مادرم ... مجبورم تمام زندگیمو به خاطر دخترم به آغوش بکشم!!
هیچ وقت نمیشه فراموشش کرد همون طور که بقیه اتفاقات و بقیه آدم ها رو نمیشه
یه روزی یکی یه پول گزافی میده برای چیز زیبایی که نمی تونه ازش استفاده کنه . اما وقتی خرید دیگه خرید. یا باید بفروشتش مفت یا بزاره ور دل خودش بمونه یا توی کورترین نقطه انباری همچون چیز مهم و بزرگی رو پنهون کنه یا شایدم نابودش کنه . اما به هرحال اون هست!!
سخته بزاری ور دل خودت بمونه اما خب اینم یه جور انتخابه ...
+ نویسنده کتاب زنی تنها نوشته که فروغ معشوقشو در شعرش جاودان کرده ! اشعاری که جزو تار و پود قلبش و از عمق وجودشن
میگه یه اثر هنری ، یه شعر یه خط جداگونه برای جاوید شدنه ...
وقتی کسی یا حتی کسایی توی شعر جاودانه شدن ، چطور میشه از یادشون برد ...؟؟ یا دائما با خاطرات و چیزایی که باعث یادآوریشون میشه جنگید؟
نمیشه ... برای جنگ راهی نیست. باید یه مادر بود با یه آغوش وسیع
یا به عبارتی دیگه ذهنی داشت با قابلیت دسترسی به چندین مدار با موضوعیت مشترک!!!!!!!
تا ببینی که بعد زندگی چی توی چنتشه ش داره که رو کنه؟؟
زندگی میخواسته بهت چی بگه؟؟
معما و داستان زندگی تو جوابش چی بوده؟؟؟؟
!!!! انتخاب های تو چه خواهند بود ؟؟؟
- تاریخ : شنبه ۱۳ آبان ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۳۸
- |
- نظرات [ ۰ ]