...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

شعله ای که تو نگامه یادگار یه طلوعه

این برای پست قبل بود ولی چون خیلی دوستش دارم جدا هم میزارمش☺


چرا از یه جایی به بعد دیگه یه سری چیزا برام بی معنی شد؟ 

مثلا این : همیشه بعد یک طوفان میشه آرامشو حس کرد


_ آخه زندگی همه چیزو آزمون می کنه ... 

و تو چند بار پاس نشدی و ناامید شدی


+ شاید اصلا برای همینه که اینقدر شکستنی شدم 

و اینقدر احساس اندوه و سردی می کنم


_ باد شدیدی میومد ... شعله هات جوون بودن 

شعله هات زود مردن 

تو رفتی ... رفتی پروانه شی بزنی به آتیشی که دیدی از دور

میخواستی فقط گرم شی

ولی سوختی 

اون روزها شعله هات جوون بودن و بی سایه بون 

شعله های جدید بساز .... با سایه بون



× شعله ای که تو نگامه 

یادگار یک طلوعه 

آخر این جاده تازه 

لحظه ی پاک شروعه


+ انصافا توی این دو سه سال اخیر هیچ کس مثل عطیه حسینی منو نشناخت. می دونست چیزی بهم کار نمی کنه. معتقد بود فقط بازخورد بگیرم حتما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan