...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

همیشه ته ذهنم می دونستم اختلاف نظر مهم من و آقای ماه و البته خیلیای دیگه در نوع نگاهش به آدم دیوونه ها یا خود درگیرهاس 


امشب که عطیه گفت همچون چیزی درباره مون گفته ، انگار یکی به خرمنم آتیش کشیده باشه 


ولی خب سبب خیر شد که تمام باورهام برام یادآوری بشه

و بدین صورت تهدید ها را تبدیل به فرصت می کنیم. 


اصلا دوباره یادم اومد خیلی جدی که چرا میخواستم برم روانشناسی بخونم. چرا بعدش رفتم این رشته رو بخونم و چرا بیشتر دوستش دارم 


همیشه قصدم زدن با یه چیزی توی قسمتی از دهان روانشناسی بوده. می رفتم برای پس گرفتن هویت خودمون (اصلا روانشناسی که هرجا اجرا میشه طبیعتا متاثر از فرهنگ شخص مشاور و به تبع اون فرهنگ جامعه خودشه)

می رفتم برای نگرانیم واسه همه متفاوت هایی که به خاطر نگاه بقیه به حال بدشون دامن زده شده  

و طبع خوبشون تبدیل شده به یه چیز آزار دهنده چه به خودشون چه به دیگران


فقط حیف 

حیف که هنوزم دست و بال خودم بسته س 

خودم باید از پس خودم و زندگیم بتونم بربیام تا بتونم حرفی بزنم 

الان حرفام شبیه قصه هاس 

ولی باکی نیست ... 

حداقلش نسل آینده بالغانه تر و بهتر از ما زندگی می کنن . ایمان دارم که تلاش ها گم نمیشن


حیف که الان حرف زدن و تلاش بیش از حد برای اثبات خودم فقط اتلاف انرژیه و لزومی هم نداره


البته من توی این فکر تنها نیستم. خیلیا دارن از این نوع فکر ها توی طیف های مختلف

خصوصا توی نظریات خیلی جدید که توی بلادهای کفر مطرح میشه ، خیلی به این سمت و سو هاست 


کلا هر فکری به ذهنمون رسید بدونیم توش تنها نیستیم. من که تجربه بهم ثابت کرده . اصلا به طور عجیب غریبی ما آدم های جهان به هم وصلیم و در ارتباط!


+ یه روز باید فکرهامو در این باره یه جا بنویسم که کمتر یادم بره

× فکر کنم ۱۶ یا ۱۷ ساله م بود یا یه کمی بیشتر ... شب سخت و نفس گیری رو گذروندم و صبح بهم ثابت کرد همشون دروغ میگن . درگیر برچسب ها نباش


+ چرا از یه جایی به بعد دیگه یه سری چیزا برام بی معنی شد؟ 

مثلا این : همیشه بعد یک طوفان میشه آرامشو حس کرد


_ آخه زندگی همه چیزو آزمون می کنه ... 

و تو چند بار پاس نشدی و ناامید شدی


+ شاید اصلا برای همینه که اینقدر شکستنی شدم 

و اینقدر احساس اندوه و سردی می کنم


_ باد شدیدی میومد ... شعله هات جوون بودن 

شعله هات زود مردن 

تو رفتی ... رفتی پروانه شی بزنی به آتیشی که دیدی از دور

میخواستی فقط گرم شی

ولی سوختی 

اون روزها شعله هات جوون بودن و بی سایه بون 

شعله های جدید بساز .... با سایه بون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan