...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

من زنده می مونم پدر

انگار دیشب هم توی جاده یه طرفه بودم . چه قدر خوب شد که فهمیدم 


عطیه صبح با تعجب بهم گفت که آقای ماه وقتی گفت : شما دو تا خواهرا خیلی روی خودتون تمرکز دارین ، اصلا لحنش بد نبود و اتفاقا تحسین آمیز هم بود حتی!! دقیقا برعکس تصور من

اولش شوکه بودم از خودم و برداشتم بعد انگار توی دلم یه ستاره انداخته بود. بعد عطیه برام شمرد دونه دونه اون آدم هایی که با شناخت و واقعی دوستم دارن . این بار انگار یه مشت ستاره کوچولوی ناز ریخته باشه کف قلب تاریکم ...


چند روز پیش یه حرفی پیش آمد با آقای ماه که ازش پرسیدم نسبت به قبل به نظرش تغییر کردم؟ گفت قبلا شارپ تر بودی و خیلی جرقه های خوبی به ذهنت میومد و میگفتی . الان یه جوری رفتی توی خودت . 

بعدا بهم پیام داد که اون اتفاقاتی که میگفتی برات افتاده رو اگه مشکلی نداری بهم بگو 

منم بهش گفتم که فقط این خستگی بیش از حدم و زود ناراحت و عصبانی شدن ها و ... نگرانم کرده. بهش گفتم که روند زندگیم کلا منو به این سمت و سکون کشیده و خیلی برام عجیب نیست ولی این که یه جوری از دست خودم دارم خارج می شم باعث نگرانیم شده. بهش گفتم خیلی خسته م ولی خوب میشم ، شاید باید تغییر وضعیت بدم ، شاید باید برم سفر ، شاید باید روی درونم کار کنم و .... .


امشب بعد چند روز جوابمو داد ... چیزی که اصلا فکرشو نمی کردم . منتظر بودم کتک بخورم :)) زره پوشیده بودم و شمشیر گرفته بودم آسیب نبینم اما ...


سلام بر دانشجوی قهرمان کلاس

قطعا که بهتر خواهید شد

در روزگار سخت و دشواری که ما داریم و ارزشها لحطه به لحطه در حال تغییر است

نظام های تربیتی ما هم بر اساس همان ارزش ها در تلاطم و تغییر است

بدیهی است در روز ها و هفته هایی ما هم بهم ریختگی داشته باشید

به و یژه برای بانوی فهمیده ای چون شما که جلوتر از همسن و سالانت حرکتی می کنی و می فهمی

رسیدن ب یکپارچگی خویشتن  و هماهنگ شدن با هستی کار ساده ای نیست

بهای سنگینی دارد

و شما بخشی از ان بها را دارید می پردازید 😄😄👌👌👍👍👍💐💐💐



+ من دیگه صحبتی ندارم ... 

هرچی بگم اضافه س ...


+ چند هفته پیش فکر کنم قبل از عید ؛ بعد کلاس توی دلم بهش گفتم : من زنده می مونم پدر ... حتی اگه طوفان ها منو درو کنن ... 


+ پارسال به یکی که آقای ماه رو میشناخت و خودش روان شناس بود داشتم می گفتم من یه سری نماد برای آدما دارم. بعضی آدما به نظرم ماه به نظر میان . جدیدا خورشید ها رو هم کشف کردم . یه جوری که دارم توی خیابون راه میرم بعد میگم عه عه اون که داشت رد می شد ماه بود! 

آقای الف هم دقیقا به نظرم یه ماهه . ماه نه به معنی عزیز و فلان ! ماه به معنی دقیقا ماه با مفاهیم دیگه ای

بعد پرسید خودت چی هستی ؟ گفتم : خودمم ماهم 

گفت پس بهش حس والدی داری! گفتم عی یه جورایی


(البته آخرشو یادم نمیاد . شاید برای اونم شمشیر کشیدم :/ ، من به این لطافتم بعد این شمشیرم خیلی جالبه نقشش)


+ این همه خون و خون ریزی میشه سر اینکه من می ترسم بهم بزنن!! اینقدر که درگذشته هی بهمون زدن و فقط خوردیم . اینقدر که جنگیدیم

توی این چند سال هم هرجا شمشیرم رو انداختم زمین ، بهم زدن :/ یا یه جوری شد که خوب نبود

البته منم آماده بودم یه انگشت بهم بخوره و من چاک چاک شم :))) حالا نه به این شدت ولی خب دیگه




ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan