این همه خون و خون ریزی میشه سر اینکه من می ترسم بهم بزنن!! اینقدر که درگذشته هی بهمون زدن و فقط خوردیم . اینقدر که جنگیدیم
توی این چند سال هم هرجا شمشیرم رو انداختم زمین ، بهم زدن :/ یا یه جوری شد که خوب نبود
البته منم آماده بودم یه انگشت بهم بخوره و من چاک چاک شم :))) حالا نه به این شدت ولی خب دیگه
+ یادت نمیاد ولی یادمه یه روزی توی شیش سال پیش بهت گفتم : اینقدر با شدت به سمت همه موانع شیشه ای رو به روم دویدم و شکستم که امروز حساااابی زخمی و خونی ام .
یادمه اون روز داشتم ازت معذرت خواهی می کردم .
سر اینکه چه قدر برات ور ور کردم از غم و غصه هام . اینکه تو هیچ وظیفه ای نداشتی بشنوی و بخونی و جواب بدی ولی این کارو کردی
ته دلم دوست داشتم که باورم کنی
یادش بخیر اون موقع اصن حالیم نبود چه قدر دوستت دارم ..... :)
فقط می دونستم نباشی یهو یه چیزی خیلی کمه
چه قدر گذشته!
+ یه جایی ته قلبت هست ... که روزی خونه ی من بود
- تاریخ : پنجشنبه ۳۰ فروردين ۹۷
- ساعت : ۲۳ : ۲۸
- |
- نظرات [ ۰ ]