...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

صدای پا

با خودم می گم : حتما داره زمان می خره تا نبودنم رو برای خودش عادی کنه و توجیهات لازم رو تهیه کنه سپس با خیال راحت بدرقه م کنه . حتی جمله های آخرو حدس می زنم

از این فکر بغضم میگیره . با خودم میگم کاش فقط شبیه اتفاقات اخیر ، این فکر هم بدبینی و حال خرابی باشه نه واقعیت ...



+ فکر کنم تنها موجودی که یادش می موند به گلش آب بده ، شازده کوچولو بود

+ تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک خواب نیست 
...........

+ به قول ابی ... دستام یخ کردن ... تو سرم آتیشه 

+ من اون صدای پای احتمالا امیدبخشی بودم که توی تاریکی ها از پشت سرت می شنیدی!
ما غریبه نبودیم

+صدای پای بارون رو سنگ فرش خیابون حتی

+ چه قدر خوش بودیم یه وقتایی ... حتی اون وقتا که سخت بود 

+ عمر همه لحظه ی وداع ست 
و صدای پایت آخرین صداست


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan