رفته بودیم شهر آن یار جانی ...!
با اینکه اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد و تا قیامت دل من گریه میخواد ، اما اجازه دادم فکرش توی سرم به جریان بیفته
اجازه دادم که قلبم دوباره احساس کنه ، خون به رگ هاش بیاد و روشن بشه
+ بی تو نموند شعری و شوری ... :) دفتر شعرها خالی موند!
و من می دونستم اینو
اما به نظرم شور شعر داشتن نسبت به حفظ سلامت روح و روانم و درگیر مسائل ریز بی پایان نشدن اصلا نمی ارزید و من دومی رو (حفظ خودم) انتخاب کردم و خواهم کرد
حتی اگر باعث بشه خنده هام تمرینی باشن و احساسم اون قدری قوی کار نکنه
+ امروز صبح بهارک (دوست جدیدم) بهم گفت : زن ها خاطرات و احساسات رو نگه می دارن و حتی وقتی همه چی تموم شد ، با اون ها خودشونو آزار می دن و لذت می برن
البته به نظرم فقط زن ها اینطوری نیستن!
+ برام شعر بخون ... حتی شده از دور ... حتی اگه گوش هام نشنون ... برام شعر بخون
- تاریخ : پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷
- ساعت : ۰۰ : ۳۱
- |
- نظرات [ ۰ ]