امروز رسیدم به مراسم حاجی
و خانم شینو بغلش کردم با تمام قلبم
یهو یادم افتاد وای چه قدر با این خانواده آشنام!! چه قدر ازشون خاطره دارم
+ خداروشکر که هنوزم همونی مدونای من
+ پارسال عکس مدونا رو بهش نشون دادم گفتم : ببین! چه قدر شبیهشی!!
+ ما از آدم ها جدا می شیم
آدم ها از ما جدا می شن
ولی تیکه های قلبمون پیششون جا می مونه
و یهو با یه جرقه ... ممکنه دوباره اون قسمت از قلبمونو ببینیم
+ اما نمیشه همه ی آدما رو در یک بازه زمانی داشت و لازم هم نیست
اما من همه شونو نمی خوام ... همه ی همه شونو نمی خوام
اما بعضیاشونو که میخوام! ...
+ راز آقای صاد امروز وا شد
پازل گنگی که ازش داشتم تقریبا درست کنار هم چیده شد
تا حالا اینقدر شخصی از زندگیش نگفته بود!
چه اندوه و شکنندگی با خودش حمل می کنه
تازه می فهمم که چرا
اما فقط تونستم بهش لبخند غم انگیزی تحویل بدم
+ مدرک عکاسیمم گرفتم ... باشد که بتونم گام های جدید و جدی تری براش بردارم . حداقل جدیدی! جدیدش برام مهم تره تا جدیش
جدید برا دل خودم
+ عجب روز پر ماجرایی داشتم ...
یه سریای دیگه اش کلا در این مجال نگنجد
+ تازه هفته قبل از روی حواس پرتی باعث شدم شارژر لپ تاپ دانشگاه گم بشه! حال چه کنم؟ برای اینم باید فکر کنم وای! امان از حواس پرت
+ امروز یکی از کارمندای دانشگاه یه چیزایی گفت که نمیگم
داشتم به حرفش فکر می کردم و یاد واکنش های معذبم به آقای صاد افتادم که یادم اومد روز اولی که پامو گذاشتم توی دانشگاه چه شکلی بودم ، حالا چه شکلی ام!! بد نیس ولی متعجبم می کنه
چه چیزایی که الان می بینم و اگه اون موقع می دیدم خر کیف می شدم یا جور دیگه ای رفتار می کردم
+ دارم سعی می کنم از گلنن یاد بگیرم با خودم صریح تر از این هم باشم حتی
خوبی و ویژگی مثبت گلنن اینه که افسردگی و تنبلیش از ما ایرانیا کمتره و مخشو بیشتر به کار می گیره
+ حالا این وسط بعد عمریی من برا خودم لاک زدم ... حالا کی میخواد پاکش کنه :/
+ می دونم که الان اصلا وقت خوبی برای نالیدن نیست
+ بریم که مردیم از خواب
- تاریخ : چهارشنبه ۲۴ مرداد ۹۷
- ساعت : ۰۰ : ۲۶
- |
- نظرات [ ۰ ]