...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

الانم نفهمین که چی شد

نمیگم چطورم تا زمان روون تر بگذره 

نمیزارم کسی حالمو بپرسه تا خودمم ندونم چطورم

نمیگم از دوست داشتن ، از تعلق و ... تا ماجرا طولانی تر شه

صحبت و بیانیه ای ندارم برای اعلام کردن و نوشتن ... ترجیح میدم بخوابم و به خواب واگذارم

آهنگ هایی که ازشون می ترسیدم گوش میدم و لبخند می زنم

در سرمو باز میزارم... فشار هوا ازش بره بیرون ، سبک سر شم

گاهی میزارم چشمه های روشنی در دقایقی از شبانه روز توی سرم بجوشه و تصور می کنم که بله ... ممکنه روشنی پیروز بشه ...

+ یه آهنگی بود که هیچ وقت گوشش نداده بودم ولی سیو بود. الان اتفاقی پخش شد . می خونه : 
می بری از بر من همه تن همه جان 
توبه ی من نفسی ست که نگفت تو بمان
بیا خط بزن این فاصله را تا نروم از دست 
..
آه که تمام نمی شود ترس من از زوال ع ش ق

× الکی ... 

× همینطوری ... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan