...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

رویا از شهر سر آمد

چه باران ریزه نرم یک ریز عجیبی می باره

البته من فقط صداشو دارم نه سیماش رو

وای هوا یه جوری شده که دوست نداری بخوابی

اگه فردا روز سنگینی نبود حتما بیدار می موندم 

.
.
.
امشب بالاخره موفق شدم دو تا عکس بسازم که ازش رضایت داشته باشم!!!!! 
هوفف 

.
.
.
با این بارون که باریدن گرفته ، فردا صبح خیابونا چه شکلیه؟
.
.
.
پاییز اومدی که ... هول شدم
.
.
.
رعد و برق :)) 
داره از حالت ریز و نرم خارج می شه فکر کنم 
.
.
.
عاقا من پنجره مییییییی خوااام
.
.
.
می فرمود : 

عادتم دادی که در باران به یادت آورم 
.
.
.
با غریبی خو گرفتم 
بی تو اما ...
.
.
.
عجببب
.
.
.
دو سال پیش گمونم شهرمون تابستون بارون های شدید گرفته بود. اون موقع یه شعرکی نوشته بودم که اینجوری شروع می شد : 

رویا از شهر سرآمد و به سوی من دست یازید

.
.

باران از شهر سرآمد 
سیل امواج تا خشک ترین سرزمین های دور کشیده شد
تا پیش پای کودکی که دلش
برای نوازش و گریز های دریا گرفته بود! 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan