...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

بوی شمال

رعد و برق ها که شروع شدن توی ایستگاه بودم 
سوار اتوبوس که شدم کم کم بارون شروع شد 
شر شر شد 
از پنجره اومد تو 
شب و نورهای رنگی خیابون ها و بارون ها و بوکه های روی پنجره 
و نمی دونم چرا بوی بارون و خنکی و مایع دستشویی سبز میاد ... !!
بوی شمال میاد

× در اتوبوس 
خاطرات من و این

× و مردم خیس توی خیابونا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan