عاشق قدم زدن توی حیاط مدرسه خالی بودم
عاشق سکوت یه مکان پر هیاهو
وقتی دستمو می چرخوندم ، یک آن احساس کردم اینجا همونجاییه که باید بایستم
وقتی دست هامو به هم می زدم ، احساس کردم این همون منه که باید باشه
قدم زدم قدم زدم قدم زدم
به یاد آوردم .. به یاد آوردم .. به یاد آوردم
شاید بخندین یا تعجب کنین ، وقتی بچه بودم دوست داشتم جای خاله شادونه باشم
کلی داستان داشتم توی ذهنم با لباس های رنگی و دامن های پرچین که یه چوب جادو هم داشته باشم و باهاش آدم ها رو خوشحال و شگفت زده کنم
سرکلاس ها هیچ وقت به درس گوش نمی دادم ، برای همین هم دانش پایه م مثل ریاضی خیلی ضعیفه
سرکلاس ها می رفتم توی رویاهام . خودمو یه خانم زیبا می دیدم که لباس های خوشگل پوشیده و توی حیاط خالی مدرسه قدم می زنه و منتظره بچه ها بیان
وقتی سوم ابتدایی بودم و هیچ دوستی و هیچ دوستی نداشتم ، روزها بابا منو زودتر از همه می رسوند مدرسه و من بودم و کلاغ ها و درخت صنوبر اون ور دیوار مدرسه و خانم مدیر
اون روزها توی حیاط راه می رفتم و به این فکر می کردم که یه سری بازی هایی بسازم که باعث بشه بچه ها با هم آشتی کنن و قهر نباشن
آره ... من امشب یه لحظه احساس کردم خودمو یافتم . همون خودمی که باید می شد . همون خودمی که فاطمه کوچک می خواست .
این همه فراز ... این همه نشیب ... دنیا آزمون های سختی ازمون گرفت و ما رو خیلی روزها تبدیل کرد به چیزهایی که نبودیم یا چیزهایی که نمی خواستیم باشیم یا فکر نمی کردیم بشیم
هر نعمت/ ویژگی/ استعداد / نیرویی که داریم یا با زحمت به دستش آوردیم یا اینکه آزمون هاشو به سختی پاس کردیم یا در حال پاس کردنیم
هیچ چیز مفتی وجود نداره
و این داستان همیشه ادامه داره ...
+ طرح جذابیه انصافا ... نظرم راجبش عوض شد ... :)
و خصوصا که ... کیپ کالم .. وی آر سوشال ورکر
افتخار کردم به اون خانم سوشال ورکر انگلیسی که اینقدر شاد و مثبت و خوش فکره
کاش می شد تا دور ترین جاها همچین طرح هایی رو اجرا کرد
+ جامعه در حال تغییره ...
- تاریخ : شنبه ۲۴ آذر ۹۷
- ساعت : ۲۲ : ۳۸
- |
- نظرات [ ۲ ]