...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

آشوب قبل از وقایع

یادمه اون روز دلم گرفته بود 

می خواستم های های گریه کنم 

یه بغض وحشتناک داشت خفه م می کرد و دوست نداشتم هیچ کسی رو ببینم

از اون سالن زدم بیرون 

راه رفتم راه رفتم 

یادم نمیاد تونسته بودم جلوی اشکامو بگیرم یا نه 

باز شکست خورده بودم

باز جلوی یه عالمه آدم له شده بودم

فکرای آدما توی سرم می چرخید و لعنت می فرستادم به بخت و زندگیم 

یه لحظه به خودم گفتم آخه تا کی؟ تا کی قراره شکست بخورم و غرورم ریز ریز شه؟ تا کی؟ چند بار؟ من باید درست شم یا ...؟

واقعیت این بود که من قرار نبود درست بشم! چون اون جا جای من نبود. من برای رسیدن به اون جایگاه تلاشی نمی کردم چون علاقه ای بهش نداشتم! شکست خوردن بدیهی بود

اما اون همیشه ضایع شدن و همیشه افتضاح بودن حالمو می گرفت. نگاه ترحم انگیز آدما که دیگه بدتر. توصیه هاشون بدتر از اون

 

ولی همیشه قبل از قرار گرفتن توی اون موقعیت یه چیزی توی دلم قل می خورد. یه آشوب‌. آشوب اینکه یعنی قراره چی بشه! 

اون آشوب بیشتر از حال بعد از واقعه بد بود. بعدش همه چی تموم شده بود. همه چی از دست رفته بود و ریخته بود ‌....

 

× یادم نمیاد چند سال پیش بود. ولی فکر کنم آخرین بار بود که توی اون موقعیت قرار می گرفتم

همه چی یه روز تموم میشه 

هر رنجی

هر رنجی یه روز تموم میشه 

و تا دنیا دنیاس ‌... رنج های جدید زاده میشه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan