...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

گاهی باید دل کند

اون روز خیلی سرد بود 

اون قدر که دور چشم هام اشک جمع شده بود 

آسمون و درخت ها رو محو می دیدم شبیه دوربینی که از فوکوس خارج شده

قلبم غمناک می زد 

آرزو می کردم کاش همونجا زمان متوقف می شد 

غم عجیب رسیدن به چیزی که قراره به زودی از دست بره 

من اون پرنده ی بی بال بودم که سقوط می کرد 

و خودشو انداخته بود روی شونه ی تو 

تو کسی بودی که روزگاری در نوجوانی عاشقانه یا شیفته دوستش داشتم و می خواستمش و در سال های بعد رفیقانه همراهش شدم 

پرواز من فقط سقوط بود 

هر چه قدر بال می زدم بیشتر می افتادم 

سرم بالا بود خیلی بالا 

می خواستم تمام اون ثانیه ها رو در خودم با بهترین کیفیت ممکن ضبط کنم 

اون لحظه هیچ وقت تکرار نمی شد 

اون لحظه دیگه هیچ وقت تکرار نشد 

من رسیده بودم 

به تو رسیده بودم برای لحظه هایی کوتاه 

بدون اینکه به من رسیده باشی 

من تنها بودم حتی وقتی به تو رسیده بودم برای لحظه هایی کوتاه 

شبیه خواب ، شبیه یه خواب سخت که با دلهره می پری تا یادت بمونه چی دیدی

شبیه خواب یادم میاد 

من بزرگ بودم ... من مهیب بودم 

من حادثه ی مهیبی بودم 

حتی صدای پلک زدنت رو یادم هست 

که به میله های ایستگاه تکیه داده بودی و حرف می زدی 

حرف های خوبی نمی زدی 

پرواز می کردم و هر چه قدر بیشتر پرواز می کردم بیشتر می افتادم 

حرف های خوب هم می زدی 

حرف های خوبو آروم تر می گفتی 

من خوب می شنیدم زیادی خوب می شنیدم 

اون قدر که هر حرفی نمی گفتی رو هم می شنیدم 

شبیه یه گوش بزرگ 

شبیه یه گوش منتظر 

ولی مژه هات تیز بود 

مژه هات سیاه و تیز بود ... صدای پلک زدنت رو می شنیدم 

من درها رو بسته بودم 

هیچ وقت درهای چشم هامو باز نکردم 

درهای ترسویی دارم ... درهای محافظه کار ... درهای محتاط ... درهای خجول 

من می رفتم و تو می اومدی 

من پرواز می کردم تا سقوط کنم 

یادته حباب ها می افتادن ... حباب ها می ترکیدن 

شب بود 

تاریک بود 

توی چشم هاتو می گشتم 

می گشتم برای پیدا کردن ستاره 

ستاره ای که ما رو برگردونه 

گفتم پس چی میشه

گفتی یه چیزی میشه

می دونستی از روزهای بی خبری بیزارم 

می دونستم یک لحظه بعد از جدا شدن از تو همه برگ های برنده م می بازن

من باختم

سقوط کردم 

بزرگ بودم 

شبیه خواب بود ، شبیه یه خواب سخت که قلبتو فشرده کرده و میخوای هر لحظه شو به یاد بیاری 

من به ایمان رسیدم 

به این ایمان که تو هیچ وقت با من پرواز نخواهی کرد 

من مهیب بودم 

بار سنگینی برای شونه هات

من فقط افتاده بودم 

هر چه قدر بال می زدم بیشتر سقوط می کردم 

پس پایان دادم

تا به آرامی در اعماق فرو برم

"گاهی باید رفت تا عمق بی نهایت 

آزاد بود

گاهی باید دل کند ... "

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan