...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

آیه های زمینی

این تکه نوشته روی کاغذ نوشته شده بود، دیروز : 

در یک بعدازظهر تابستان وقتی از کنار پنجره ی اتاقم رد می شدم، فکر می کنم تو را دیدم که از کوچه ی رو به رویی می آمدی. همینطور خیره ماندم تا رد شدی و تا آخرین لحظه با چشمانم دنبالت کردم.

در تمام این سال ها نبودی ولی گاه و بی گاه از جایی کنار من رد می شدی. گاهی خودت بودی و گاهی آدم های به تو شبیه. 

تو دست هایم را روی کاغذ می غلتانی، تو مرا به گریه می اندازی، تو مرا به اعماق جانم می بری، تو مرا به روزهای پرشکوه و کوتاه سال های قبل دعوت می کنی. 

برای همین است که همیشه از کنار من و رویاها و افکارم رد می شوی و من با چشم های خیره دنبالت می کنم و هوا را بو می کشم. می دانی شبیه چیست؟ انگار خدا یکی از آیه های مورد علاقه ام را داده باشد دست تو!

زندگی گاهی هم عجیب و جادویی است. من ایمان دارم چیزهایی که برای ما باشند هرگز گم نمی شوند. مثل تو که همیشه از این اطراف رد می شوی و حال سرد و ساکن مرا گرم و دگرگون می کنی. 

 

× ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی

هرکجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی

 

× عنوان اسم مجموعه شعری از فروغ است

 

× حال و هوای دم دمای پاییز❤

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan