...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

برای مجنونان بی دل

سال های پیش فکر می کردم همیشه عاشق می مانم. فکر می کردم حتما باید با کسی زندگی کنم که عاشقش می شوم و اگر این طور نشود، نیمه شبی در سی سالگی، مجنون و بی قرار با دستی که روی کاغذ می لرزد، ناگهان از خانه ی امن و بی عشقم بیرون می زنم و در کوچه ها و خیابان های شهر آواره می شوم تا به دنبال معشوقم بگردم.
سال های پیش فکر می کردم زندگی همیشه بر یک قرار می ماند. آن روزها نمی دانستم عشقی که بازتابی در خور نداشته باشد، انسان ها را خسته می کند. عاشق را خسته می کند. نمی دانستم انسان همیشه مجنون نمی ماند. زندگی عاشقانش را می غلتاند و می فرساید و با این فرسودگی نبردی نیست. فهمیدم همه ی انسان ها تغییر می کنند. چه عاشق ها ، چه معشوق های عاشق کش. حتی دنیا هم تغییر می کند. دنیای سست بی بنیاد فرهادکش. روزگار بر یک قرار نمی ماند.
سال های پیش نمی دانستم هرکسی آزموده می شود با هرآنچه که دارد. عشق قرارگاهی بر روی آب است برای مجنون های آواره، که تنها داراییشان قلبی است که در کف دست نگه می دارند. عشق آزمون مرگ و زندگی است. اقیانوسی که در آن غرق می شوند. اما چه کسی زنده می ماند با تمام قوا؟ چه کسی روشن و زنده دل از این آزمون خطیر جان سالم به در می برد؟ خوشا به هر مجنون بی چیزی که در تاریک ترین وادی اقیانوس، شنا کردن می آموزد تا خودش را به نور و ساحل امن برساند. خوشا به هر مجنون بی چیزی که تنها داراییش، _قلبش را_ محفوظ می دارد و در قفس سینه ی خود جای می دهد تا خود چراغ راه خود باشد. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan