...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

طلوع می کنم اگر منتظر شنیدنی

با اینکه کلمه ها از ذهنم فرار می کنن باید بنویسم 

شایدم حرفی برای گفتن ندارم

مریم ناراحتم کرده بود که با خودم گفتم بیخیال خوب باش و امروز پیام داد کاملا باهاش خوب بودم

دلتنگی و این حرفا هم که شده بخش بدیهی زندگی 

این دو روز هم که شب ها خونه نورا بودم که تنها نباشن و خواب درست حسابی نداشتیم و این حرفا هم که هیچی، از این اتفاقای روزمره زندگیه

امتحان زبان و این چند روز که نتونستم تمرکز کنم رو کارهای خودم هم نتیجه طبیعی همون اتفاقای روزمره بدیهیه

یه چیزای دیگه ای هم بوده که جو خونه رو بحرانی کرد تا حدودی اما فعلا نه بر علیه من

خیلی غمگینم ولی نه اون قدر که دلم بخواد بمیرم

فقط خیلی غمگینم دقیقا مثل یه ابر دلگیر که بباره صاف میشه. دقیقا همونطور که این اواخر گفته بودم میخوام باشم. 

 

× طلوع می کنم اگر منتظر شنیدنی 

اگرچه بعد زخم ها نمانده از منم منی ...

طلوع می کنم که تو از این خراب تر شوی

اگر چه دور رفته ای بلرزی و خبر شوی ... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan