...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

ای بر دلم نشسته

ای بر دلم نشسته! 

به دلم نشست حرفاش 

مثل یه مرهم 

خواهر قشنگم


علاوه بر خوبی حرف هاش 

حس تعلق داشتن به گروه امن خانواده رو یه لحظه بهم داد 

حسی که باید چند وقت یه بار بهم یادآوری بشه تا حس کنم دارمش! 


یه وقتایی غیر عادی و ول بودن در کائنات اصلا جالب نیست 

درواقع هیچ وقت جالب نیست 

هر کسی خودشو به یه چیزی گره زده 


اما وقتی تصمیم می گیری خودتو از چیزهایی که تاریک و معذبت می کنن حلقه های دلبستگی ت رو جدا کنی ، اون وقت تویی و تو و یه جهانی که خیلی بزرگ به نظر میاد و تو توش گم و گور شدی 


... ! 


من سعی می کنم 

سعی می کنم 

سعی می کنم ...


کدام منم؟ زمانه خاطره های مرا کجا برده ست

حامی عزیز دل ما آمده رادیو امشب😊 


آهنگاشو میزارن و قلبم درد می گیره 

از معصومیت ها ، شورها و پاکی های از دست رفته 


+ تو به پنجره نگاه کن 

تا کمی بارون بباره 

با تو این خونه شبیه 

باغ گیلاس و اناره 


+ نفس نفس ... هم نفس ها ... ... 


& دیشب هم اشکان نوستالژیکم کرد 

تمومه

دوره ترس تمومه 

.

.

.... 


با این بدن دردها و خماری ها هم کنار میام 

خصوصا وقتی خودمو با واقعیت ها رو به رو می کنم ، می فهمم چه قدرم برد کردم

همین که الان همه چی به پای خودمه خیلی خوبه

دیر زود

حالا سوال اینجاست واقعا که : چرا نمیگذره ساعت؟ 


حتی با لحن نیکیتا خوانده شود 


+ این روزها هم زود می گذره هم دیر ! 

ممنون صرف شد

آدم بی حوصله تر از خودم تا کنون در ارتباط با آدما ندیدم ! 


خیلی مراعات ها دارم و خوبم با همه و محبوبم ولییی عمق خاااصصی داره این جمله بالا


واقعا ندیدم تاکنون 


حتی اونایی که حوصله ما رو نداشتن و برامون موانع میزاشتن ، حال و حوصله شون بهتر از ما یعنی من بود ... 


بعد چیز جدیدی هم نیست آخه . از بدو ورودم به دنیای حقیقی تا مجازی رو ببینی ، کلا تعداد و مدل روابطم دیدنیه نسبت به بقیه آدما


من اگه حوصله داشتم الان اینجا نبودم که

ما به بیداری دچاریم

به یه بیداری خاصی دچارم 

حتی وقتی می خوابم هم بیدارم 


+ کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره 

× آدما تا وقتی به معنویت متصلن که یا نگران از دست دادن چیزی باشن یا نگران به دست آوردن چیزی باشن 

درسته؟ 


کاش نباشه

اینقدر سریع قضاوت می کنین خوب نیست ها

متاسفانه یا خوشبختانه آدمیم که اصلا نمیشه به سرعت راجبم قضاوت کرد 
اما معمولا فکر می کنن که می تونن راحت قضاوت کنن و انجام میدن :/ 
نور مایند ... من از شخص به دل نمی گیرم ولی خب اعصابم به هم ور میشه 
و البته من عادت دارم به سکوت. بیشتر باید بی خیالی کنم

+ همون ایده ی طره ی سفید و اینا رو باید اجرا کنم 

+ اصلا نمی دونم دارم کجا میرم... فقط دارم میرم 

+ حالا جدا چرا اینقدر غرب نظریه پرداز داره و ماها هیچ؟ اون ها نویسنده و تولید محتوای جدی و ماها؟؟
قبل ۱۸۰۰ چه خبر بوده؟ 
ما توی کشور خودمونیم ولی دلمون همواره با اون هاست 
همیشه هم در حال مقایسه ایم 
واقعا چرا اینقدر خسته و بی حوصله و ناامید و بی همتیم؟ 
حالا که کم کم جهان میره به سمت جهانی شدن ، داستان چه جوری قراره پیش بره؟ 
ما کجای قصه قرار می گیریم؟

+ دارم با عزیزان نظریه پردازمون آشنا میشم ... به به 

+ عقیده م درست بود. همه اندیشمندا دماغ های سر به پایین دارن :)) 
حالا همه به صف نیم رخ😎😂 

+ شت ... فکر کنین!! کل جامعه شناسی اولیه درواقع یه جورایی برعلیه انقلاب ها و تاثیرات منفی رنسانس شکل گرفته!!!! در واقع محافظه کاری و تمایل به اصلاحگری به جای انقلاب و تعارض و کشمکش
خیلی برام جالب بود و فکرشو نمی کردم

+ یعنی واقعا وبر دست روی نقطه درستی گذاشته؟ 
خب واقعیت عیان اینه که اونا همه کاراشون حتی کارهای بد و نامردیشون با عقل و درایته اما ما چی؟ 
واقعا علت این تفاوت ها چیست!! ؟

هر ملتی روند خودشو داره. اینجور مقایسه ها بوی قدرت طلبی هم میدن اما خب ... بیراه هم نیست

+ این داستان ادامه دارد ...

بگذارید که احساس هوایی بخورد

می دونید مشکل خیلی ها چیه؟ 
اینکه فکر می کنن دانش و مطالعه و عمق و تیپ شخصیتی و تحصیلات و فلان دخلی داره به بخش عاطفی آدمیزاد 

نچ عزیزان. وقتی پای عاطفه و رابطه عاطفی وسطه ، اصل اون بخش عاطفی وجود شماست و نیازهای شفافش که از پیش از نوزادی با شما بوده تا همین الان

بقیه ی عوامل صرفا تاثیرگذار هستن! 

بعد وقتی برای استدلال احساست از واژگانی نظیر من فکر می کردم فلان ، از اول می دونستم بهمان ، شخصیتم اون جوریه ، دانشم فلانه ، شغلم بهمانه استفاده می کنی ، یعنی هیچ درکی از احساس و عاطفه خودت نداری

به قول گلاب : حالا هی برو ، حالا هی بگرد ، تا یه جایی که نشه کاری کرد! 


+ دلم برای عاطفه و احساس می سوزه وقتی به راحتی لگدمال میشه 
یه زن معمولا هرچی هم شاخ باشه ، با عاطفه ش میاد وسط. بعد یکی میاد زارت میزنه ..... و!

+ با مهسا حرف می زنم 
حرفای بوی فرند اسبقشو فرستاده 
حالم بد شد اصن 

تمرین رهایی

نخواه علاقه هایی که در آن آزار باشد 

رها باش 

سرت را به آسمان بزن

مثل برگ ها


+ تمرین رهایی

همین که هستی

فاطمه من دوستت دارم همین شکلیتو 

اصلا هر شکلیتو 

الان یه پکیج جالب و عجیب متناقضی هستی که زیباست و من زیباییشو دوست دارم 

حالا به درک که همیشه جایی زندگی می کردی قرار بر این بوده فهمیده نشی ... درک نشی ... و همراهی نشی و همون واژه هایی که خودت بهتر می دونی 

به درک همه چی 

تو قشنگی ... پیش برو درخت کوچک من 

بیخیال بهارون 

بیخیال ... 


+ امروز که اومدم خونه برق رفته بود و با مامان درباره کودکیم حرف زدیم. راستش همیشه این کرمو داشتم. دلگیرم ازش و می دونم همه چی از من براش شکل معماست 

امیدوارم عواقب بدی نداشته باشه و اگرم داشت به درک واقعا 

من میخواستم بگم و گفتم 

بد هم نگفتم چیزی 

فقط از خودم گفتم که هی هم نگه چرا نمیری چرا نمیری 

باید به عمق قضیه پی ببره بالاخره 


اما جالب اینجا بود که تصوراتش از من در کودکی و نوجوانی تا حدود زیادی همون جوری بود که فکرشو می کردم 

البته مدت هاست که مقصر نمی دونمش و فلش رو گرفتم سمت خودم و پذیرفتم به هرحال هر چی که باشه من از این خونه به وجود اومدم و ...‌ 

اما خب بالاخره ... یه حس هایی هست گاهی خب 


و من کشف کردم اگه یه بچه با خلقیات مشابه من و یا حتی غیر مشابه در این زمانه به دنیا بیاد و در شرایطی که فهمیده نشه زندگی کنه ، احتمالا حالی بدتر از حال من و ضربه های شدیدتری می خوره 

چون اولا برچسب مسلم اختلال بهش می زنن همگان و دوما که بچه خودش رو می بینه بعد هم سن و سالای پرطرفدارشو می بینه بعد کلا سرویس میشه 

نمی دونم والا 

امیدوارم اینجوری نباشه البته


× به هرحال خوب یا بد ... نرمال یا غیر نرمال ... من امروز همینم که هستم. محصولی از شکست ها و موفقیت ها ... مجموعه ای از نقاط قوت و ضعف .. دقیقا مثل همه 


کاش یاری ... یارانی ... چیزی داشته باشیم جایی 

کاش

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan