...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

La

اینقدر که پستای گرهیده و فلسفی و شعری و اینا گذاشتم که وقتی از مشغولیات ساده تر ذهن حرف می زنم... وبلاگ که هیچ .. خودمم تعجب می کنم . سپس دیلیت می نمایم


× اصل مطلب این روزها اینه که شناورم 

پس همچنان قضاوت زندگی ممنوع

باید دنبال تکیه یا تکیه ها یا تکه چوب ها یا قایق نجاتی گشت تا غرق نشد و به امروز اومد


× آره ... خنده ها واقعی دیدنشون قشنگ تره



سهراب ها

همون جور که من چند وقت یه بار یادت میفتم و نمی تونم بگم آدم بدی بود که رفت ...
تو هم که چند وقت یه بار یادم بیفتی ، نمی تونی با خودت بگی بد بود یا موندنی نبود که رفت ... 
این عذاب هرموقع تنها بشی یا دلت بخواد کسی دوستت داشته باشه اون جور که من داشتم .. با تو می مونه 
اما تو خودتو آروم می کنی 
تو فکر می کنی قهرمان زندگی من و خودت شدی که نموندی 
.
.
.
.
رسم نیست! رسم نیست بره و متنفر نشی ... اما مجبورم این رسمو بشکنم . چون طول زمان ثابت کرد که شانسم زد و در زندگانی عاشق آدمای واقعا منحصر به فردی شدم. چیزی که خودشون نخواستن بدوننش
.
.
یه روزی سهراب زنده می مونه و رستم زود میفهمه که این تیشه که داره می زنه به ریشه خودشه ...

می ره

همین آهوی زیبای تو بیشه

زمستونم اگه برگشت می ره ...

.

.

.

خودم می دونم ..

دعوت

چند وقتیه در قیاس با گذشته م ، اسوه صبر و آرامشم ولی خب یه وقتایی هم یه چیزایی هست که باهات یه کاری می کنه که حس کنی غم دنیا رو شونه هاته

چیزهایی که نه میشه توضیحشون داد نه حوصله ش هست 
راست میگن گاهی باید با خدایی حرف زد که نگفته همه چیزو می دونه و هر مبهمی رو بهتر از خودت ترجمه می کنه 
احتمالا او تنها وجودیه که لازم نیست چیزی رو براش توضیح داد یا براش نقاب زد یا پیچوندش یا توجیح کرد. 
اما ما معمولا طبق عادتی که با آدما داریم ، با او هم نقاب بازی می کنیم و بی حقیقتی و توجیح کاری و ماست مالی 
.
.
.
منو به شهرت دعوت کن 

زندگی لبخند معنادار می خواهد فقط

چند وقت پیش خیلی اتفاقی با پدیده ای در موسیقی به نام امیرعباس گلاب آشنا شدم! یه آپشن جالبی که داره که هیچ آهنگی رو بی دلیل نمی خونه و کلا کاراش فکر شده س
صداش هم اصله ! در کل خیلی خوبه در سطح آهنگ های پاپ ایران
رفتم چند تا آهنگاشو چند روز پیش دانلود کردم . خیلی حال می دهد.


+ امروز رفتیم کف رودخونه فعالیت های زیرزمینی عکاسی! یه بچه جن پیدا کردم ازش عکس گرفتم . دیگه استاد هم کفش برید!! 
او لا سه تیمیزون هم زیرلب می خوندم عسک می گرفتم!! خیلی فاز داشت امروز با اولا سه تیمیزون....

قبلا هم روی کوه خضر قلب شهرو پیدا کردم!! 

در نتیجه یکی از علایق جدی من در عکاسی برمی گرده به فرم ها!!! و مغز سورئالیزه شده مو فریاد می زنه


+ کاش خانواده هامون قلابی بودن ... می رفتیم عوضشون می کردیم ، واقعی ها رو می یافتیم:) :> :<

+ اینجاست که میگن فریاد که از شش جهتم راه ببستند! نه می تونیم قبلیا رو عوض کنیم نه می تونیم با اونایی باشیم که دوست داریم نه می تونیم تنها باشیم
.
.
.
.
.
.
.
زندگی لبخند معنادار می خواهد فقط ...

قدیم

ما از قدیم می آییم ...

از قدیم 

قدیم 

قدیم ...




+ &...

سلام جزیره

سلام جزیره من! 

حالت چطوره جزیره من؟ ما رو کمتر می بینی خوش می گذره؟

من که خوبم و طبق معمول همیشه در روزهای عجیبی از زندگی به سر می برم!!!


+ رفتم انجمن دیروز! میزی که مثل هلو تحویل داده بودم قشنگ تبدیل شده بود به لولو :/ کولرشون که توی کل ساختمون زبان زد بود خراب شد! همه جا کثیف و ناجور! خانم شین هم سپرده بود به چند نفر براش دنبال کار جدید بگردن! 

اون جور هم که بوش میاد حقوقم پودر و پوچ شد! گوییا جناب تازه به دوران رسیده فریاد هم کشیده که فلانی با چه مجوزی اصلا اومده اینجا :/ ما هیچ ما نگاه!!!!!!!! 

هرکی کارش در اون اطراف و اکناف درست شه اصلا نباید خوشحال باشه ! چون با کسایی طرفه که ... بیخیال بگذریم!


+ دانشگاه هم از هفته بعد شروع میشه! حس می کنم این دوسالم باید بخونم تا به یه سری نتایجی برسم!


+ یه تابلو هم باید بزنم روی پیشونیم که خطوط مشترک موردنظر تا اطلاع ثانوی مشغول می باشد. البته به فاصله معنوی و روانی شما از بنده کاملا بستگی دارد. اگر خیلی دور هستید کلا مسدود می باشم. اگر نزدیک هستید باید چند بار تماس بگیرید . اگر خیلی نزدیک هستید هم که مشکلی ندارید.


+ همچنان قضاوت زندگی ممنوع!!!!!!! 


این آدما

از اینکه امروز جرات کردم و یهو به جای حرم با همکلاسی های عکاسی از شهر خارج شدیم خیلی جالب بود! استادمون و زنش که اونجا بودن خیلی جالب تر بود. آشنایی با اون خانم انیمیشن سازه دریچه جدیدی بود . عکاسی اون جا هم خیلی خوب بود . 


اما بعدش که رفتم حرم خیلی حالم گرفته شد . اندوه و تاثری ندیدم که بخوام عکس بگیرم یا احساسی رو ثبت کنم. متاسفانه یا خوشبختانه حتی توی عکاسی هم مهم ترین هدفم ثبت یه احساسه تا چیزهای دیگه. الویت اونه! 


و در نهایت !!! وقتی با دوربینم هستم احساس تنهایی نمی کنم! در نتیجه برای من بهتره تنهایی برم عکاسی تا با گروهی!!! پس فردا اونا برن گروهی!منم میرم تنهایی :) 



+ تنها باشی بهتر از اینه که با آدمایی باشی که بهشون علاقه ای نداری! 


+ این آدما اصلا شبیهت راه نمیرن ... دنبال هوا تا ته دنیا نمیرن ......... 

درخت کوچک من

درخت کوچک من 

ای درخت کوچک من

صبور باش و فراموش کن بهاران را 


به خیره گوش نخوابان از این سوی دیوار

صلای سم سمندان شهسواران را

سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد آه 

به خیره خیره مبر رنج انتظاران را

...!


& حقیقتی...حقیقت!

& از منزوی عزیزدل

درخت کوچک من ای درخت کوچک من صبور باش و...

گزارش مشاهده انجمن تمام شد :) 


+ البته این مشاهده با اون مشاهده که قبلا نوشتم و نمره شو گرفتم کلی فرقشه! 

+ امیدوارم یه روزی اجازه ی اینو داشته باشم و برم داخل هم ببینم

+ زندگی من یه دشت با گیاهان دردآلود و گاها سمی بود . شبیه یه دشت توی مناطق حاره ای! من این دشتو آماده می کردم برای یه دگردیسی بزرگ! برای روییدن گیاهان خوشبخت!! اما امیدهای بزرگم دونه دونه پرپر شدن و از دست رفتن ... و اون وقت مجبور شدم بخش قابل توجهی از گیاهان دردآلودم رو پیوند بزنم با درد دیگران تا رشد کنن و آروم آروم بشن برای دیگران ...
امیدوارم میوه های شیرینی بده یا غنچه های رنگی!

بخشی از اون دشت هم مونده برای خودم که اونم درحال تقسیمه
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan