...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

تلگرافی

اون پاییز و زمستون که درگیر کنکور بودم یه مدت وبلاگ ننوشتم . اون موقع یه جورایی بهم استرس می داد و وقت گیر بود

بعد برای اینکه روانمو از مزاحمت های توش و ... برهانم یه کار جالبی می کردم . اون موقع اتفاقات عجیبی هم داشتم

کاغذ برمی داشتم بعد به صورت تلگرافی و کلمه کلمه یا عبارت عبارت ، پششت هم هر چی توی ذهنم بود می نوشتم. اینطوری از جمله بندی هم خسته نمی شدم و هم اینکه یه چیزی بود و سرعتش خیلی جواب می داد . هم اینکه از اون کلمه ها یهو می رسیدم به یه جایی توی روانم که خودمم نمیشناختمش. یه جورایی شبیه به تداعی آزاد!

الان هنوز همشون رو دارم . یعنی من همین آن و لحظه فوت کنم ، خییییلی بیشتر از سیلویا پلات ازم نوشته برجای مانده است:/ نه فقط به خاطر اینکه خیلی نوشتم ، به خاطر اینکه همشونو نگه داشتم!!!!! به طرز وسواس طوری حتی

(نمی دونم دیدید یا نه کتاب خاطره ها و روزنوشت های سیلویا پلات رو . یه کتاب قطوریه از روزنوشت هاش. البته از سال های آخر عمرش نیست. اونا رو چاپ نکردن)

خلاصه شاید این سبک هم امتحان کنم مثلا

test:)

عاقا امروز بالاخره بختمون وا شد رفتیم آتلیه ی بهاری و سفید استاد و پروژه مو تحویل دادم !

دیدم تحویلم گرفتن و دو ساعت پیششون موندم و مراحل سخت عکاسی از دمپایی ها رو تماشا کردم :/ 
ولی من اگر قرار باشه عکاس صنعتی این شکلی باشم خودکشی می کنم 

عکسام بازخوردای خیلی خوبی داشت و عیب و ایرادای خوبی هم گرفت ازم . تشویقم کرد ادامه بدم و البته با یه نگاه خاصی ازم خواست تلاش کنم شادتر عکس بگیرم :))) 
معتقد بود وقتی آدم به چیزای غم انگیز زیاد فکر کنه زندگی هم همون شکلی میشه ولی خب نگاه من یه خورده فرق داره با نگاهش. چون با قصد و غرض این شکلی نمی گیرم و یه جور حکم تخلیه روانی داره برام. غم هم به جای خودش می تونه خوب باشه. خصوصا وقتی بتونه با مخاطب هم حسی ایجاد کنه . فعلا هم البته نگاهم به این ایده های فعلی نگاه تمرینه . با اینکه تمام سعیمو می کنم خیلی خوب بشن

منم حتما یه ایده ی شاد و قابل اجرا برای درحال حاضر با امکانات محدودم به ذهنم برسه حتما اجراش می کنم

اونا یه گروه خاص و خیلی کم جمعیت دارن . بهم گفت اگه بازم تمرین هامو براش ببرم ممکنه منم وارد اون گروه بکنه :) 

+تعطیلات عید برای من هیچی نداشت حداقل موجب پیشرفت عکاسیم شدا:)) 
+ تمرین حرف زدن می کنیم هی هی
+ یه مدت حرف نمی زدم . حالا میخوام تست کنم ببینم بیشتر حرف بزنم چه جوری می شه حالم

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan