...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

The best way for me

یه سری آدم ها هستن که با هماهنگی حرکاتشون و با چشم هاشون باهم حرف می زنن😊


سکوت را می فهمند 

و خالی بین سطور را می خوانند ... 



+ شیوه ای که خیلی دردسر می تونه برای یک کودک ایجاد کنه . بین آدم هایی که شیوه معمولشون حرف و کلامه

و نوجوانیش رو خیلی بی افتخار و در هم پیچیده سپری خواهد کرد 

تا کم کم رمزگشایی شه بالاخره در بزرگسالی

در بزرگسالی هم چالش های خییلی خاصی داره و خصوصا باز در جامعه ما


+ اگه کسی وبلاگ خوان قهار من بود یا اگه وبلاگ های خدابیامرز نوجوانیم در قید حیات بودن ، می تونستم مشابه این جملات رو البته با نق و ناله بیشتر براتون در پست های مختلف پیدا کنم!


+ خوشحالم که فرصت داشتم تا پیدا کنم آدم هایی که با همین شیوه زندگی می کنن . کم یا بیییش مثل خودم:) 


+ یک قضیه ی پنج زبان عشق هست که روانشناسا خیلی لوسش کردن 

وگرنه براتون می گفتم 

اینجوریه که هر کسی تاکید خاص خودش رو بر یک یا دو تا از این زبان های عشق داره و غیر از اون یک یا دو حالت خاص اگر بهش ابراز کنی ، خیلی براش فوق العاده و بااهمیت نیست. بعد میگه بدونید خودتون و اطرافیانتون و بچه هاتون چه زبونی دارید. ملاحظه ی زبون همدیگه رو بکنید😁

کلا یه سری چیزا رو تا حسساااابی لوسش نکردن ول نمی کنن. مثل سی بی تی😐 طرحواره ها و اینا


+ می دونید دارم چی کار می کنم؟ 


دارم سعی می کنم خودمو بکشم بیرون از دل ماجراهای زندگی 

دارم سعی می کنم اون نخ تسبیح رو نجات بدم ... 

امیدوارم موفق بشم 

و دوباره توی دایره نیفتم

می درخشد به چشمانم

چطور اینچنین با شخصیتید پدر!! 

با اینکه در جریان نبودم اصلا ، ولی یه چیزی ته قلبم مطمئن بود که حتما می بینمتون 

حتما یکی از دلایل شادی چشم هایید 
یکی از دلایل زیبا شدن 

خدا حفظتون کنه که پر از منفعت هستین برای اطراف و اکنافتون 
شبیه یک ستاره در تاریکی ها 
و البته بهتر بگم ماه تاریکی ها :) 

من توی سال های زندگیم آدمایی رو دیدم که اگر شرایطش براشون ایجاد می شد ، خیلی نامدار تر از این حرف ها می شدن 
اما به هر دلیلی جاهایی قرار گرفتن که چندان خوشایند نبوده و اطرافیان هم براشون یار نبودن 
قطعا تعداد این آدم خوب های مخفی ، خیلی بیشتر از نامدار هاست و این مساله همیشه مایه ی دلگرمی و دل خوشیم به این سرزمین بوده 
جهان بدون این ستاره ها و ماه ها و روشنی های بی اسم و رسم یا کمترشناخته شده ، خییییلی جای تاریک و بیهوده ای می شد 
اگر این روشنی ها نبودن ، قطعا من و امثال من و گذشتگان و آیندگان ، هیچ وقت راهشونو پیدا نمی کردن از این تاریکی ها 

شهره ی شهر شدن ها لزوما بد نیست و خیلی هم خوبه گاهی اما نباید فریبمون بده ‌
در کار این جهان مهم یه چیزه . اینکه اگر توی سرت چراغ داری یا توی دلت آتیش و به فکر روشنی ها هستی ، خودت روشن شو و سعی کن اطرافت رو هم تا حد ممکن خودت روشن کنی و ببخشی 

در پایان همه چراغ ها روشن میشه ... 
یه روز!

شاید یه روز بیاد که بهتر باشه

اشکال نداره که دلایل شادی چشم ها ، 

رفتن به بادها! 


شاید همیشه اینجوری نمونه 



× تولد عسل بودیم . ارتباط چشمی و لبخنداش فقط !!!! تونستم به چشم های نازش نگاه کنم😊 

احتمالا منم وقتی بچه بودم این اخلاقو داشتم ...

بر بام اندوه

بی تاب رقصیدن بر بام اندوهم ... 


× ترک عصیان از آلبوم با خودم می رقصم 

خیلی دوستش دارم 

برف سنگین

با آدم هایی که خیلی خیلی زیاد خودشونو بولد می بینن

نمیشه حس شاعرانه و خالص پایداری داشت 

هر چی باشه یه سری جو حاکم زود ناپدید شونده س با خصوصیات دل بسته و وابسته کننده به آن جو


مثل یه برف سنگین توی یه فصل بی ربط 

که گاهی دلت میخوادش


× عیبی هم نیست البته. چیزیه که هست


+ تو بمان و دگران ... وای به حال دگران


× ما گذشتیم و گذشت ...

اعترافات

یه ناآرامی خاصی دارم 

این سبک زندگی ، آزمون سختی برای من یکتاپرست امنیت خواه بود و هست

چند ساله که دیگه دست خودم نیست کدوم یه دونه رو بخوام 

وقتی بچه بودی می تونستی بگی فقط فلان اسباب بازی ... فقط فلان شهر ... فقط فقط فقط ...

اما بعدش اصلا بازی اینجوری نبود. من با چیزایی طرف بودم که اون ها هم به اندازه من آدم بودن و اختیار و شخصیت و باگ و اختلال و نقاط قوت و ضعف داشتن

اولش با این تفکر وارد میدون شدم که قراره همه چی به میل من باشه اما حقیقت اصلا به من میل من شبیه نبود 
درواقع فقط در قسمت هایی ، نشانه هایی از میل من داشت

برای آدمی مثل من ، همزمان درگیری ذهنی چندین نفر یا گذشته و حال و آینده رو داشتن خیلی سخت بود 
خیلی برای آدمی مثل من گرون تموم می شد اینکه به اختیار خود یا به اجبار زندگی رو به تکه های مختلف تقسیم کنم 

اما فقط یه چیزی منو به اتحاد نزدیک می کنه. اونم خودم. نخ تسبیح همه ماجراهای زندگیم که خودم باشم ، بهم نیرو میده برای وصل کردن و نگه داشتن مهره های تسبیح کنار هم ...

چون بهش نیاز دارم. شاید یکی بهش نیاز نداشته باشه 

من با اینکه همواره پرم خیلی به پر دیوونه ها خورده و خودمم برکتی خدا کم ندارم اصلا از دیوونگی ، اما ... اون روحیه که بهش گفته میشه کولی یا مسافر و ... رو ندارم 

این واقعیته. نباس کتمانش کنم. حالا که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. حالا که دیگه نگران رفتن هیچ کس نیستم. حالا که اینجوره دیگه لازم نیست این قسمت رو کمرنگ کنم یا کمرنگ نشون بدم 

دکتر یه چیز خوبی میگفت. میگفت خرد میگه که اگر تو خودت آدمی هستی که مثلا تله رهاشدگی داری ، خب می تونی حواست باشه که خودتو تق و تق هی نندازی توی شرایطی با آدم هایی که به شدت استعداد دارن در ناامن کردنت !! 

راست میگه ولی وقتی توی یه حالی هستی ، کی بیای به خرد فکر کنی! واقعا ها

به هر تقدیر شکلک درنیاوردم 
فقط میخواستم شکل خودم باشم

حقیقت جالب دیگه درباره من اینه که به شدت حسااااسم روی این قضیه که کسی بخواد بهم مسلط بشه و تاثیرشو با فضای ذهنی من مخلوط کنه و خلاصه کلا حالت سلطه مانندی باشه‌

با اینکه در این شرایط هم بودم اما حتی زمانی که در شرایط اینچنینی بودم ، بازم بسیار مقاومت می کردم . با اینکه اصلا به عشق و احساسم نمیومد که بخوام اینقدر مقاوم باشم. 
و جالب اینجاست که اولین روزهایی که شناختمش وقتی سر یه مسائلی حرف و بحث داشتیم ، بهش گفتم : من باید فیلتر مغزمو بزارم! چون هر چیزی که میره توی مغزم باید از فیلتر مدل خودم رد بشه!! 

کلا فقط یه نفر بوده که به سختی می پذیرفتم سلطه ش رو. اونم جسته گریخته در طول سال ها. اما خب اگرم قراره آدم بپذیره ، اون آدمم باید یه دیواری برای تکیه زدن داشته باشه نه که همش در حال پرواز باشه

خلاصه که این دو واقعیت از من برای امشب ... 

ناآرامم ولی مهم نیست 
کلا نظم زندگیمم افتاده به هم و سرم شلوغ پلوغ حسابی 

به امید راه های روشن برای زندگی 

وقتی عمرمون اینقدر کوتاهه چرا جاهایی بمونیم که مجبور باشیم همش درگیر پیچیدگی های ذهن و تاریکی های روح و عاطفه باشیم 
ما خودمون خودمونو توی تاریکی و سایه نگه می داریم 

در حالی که همه چی می تونه خیلی ساده تر و گذراتر باشه 

از زندگی باید گذشت .... 
و من به هر تقدیر میخوام نفس بکشم 
نه اینکه غرق بشم 
خفه بشم 
به خاطر هیچ و پوچ ...

مهمان عزیز

امروز مهمون داشتم چه مهمونیییی :))))))))))


خیلی خوش گذشت 


و خیلی خوشحال شدم که مریم اومد و قلمرو چندین ساله م رو دید


خیلی از اتاقم خوشش اومد . میگه خیلی خوش موجه :)) 


خیلی حس جالبی بود . گرچه من همیشه فرار می کردم از اینکه بیاد ولی خیلی خوب بود. 


+ یه گل بسیییار خوشگل برام کادو آورد 

خیلی عاشقش شدم 

میشه رفیق تنهاییم این گل کوچولو 


+ چه قدر خوبه یکیایی باشن که حستو بشناسن :) با احساسشون دوستت داشته باشن


+ من چرا اتاقمو اینقدر دوست دارم؟

چون اولین اتاق شخصیم بوده 

چون تمام لحظه هامو دیده

چون در طول این سال ها با تغییرات و رشد من رشد کرده و تغییر کرده 

چون با اینکه خیلی نقلی و کوچیک و محدوده ، اما توی محدودیتش کلی قشنگه

چون کوچیکه 

چون یه پناهگاه دوست داشتنی که توش خودمم

بندی نیست غیر بافته های ذهن ما

اومدیم که زندگی کنیم دیگه ... 

پس زندگی می کنیم 


+ کاین کارخانه ایست که تغییر می کنند ... 


+ روزی که ببینه دیگه خیلی تنها شده و همه راه هایی که قبلا رفته بوده بن بست شدن ، اون وقت یه حول حالنایی به زندگیش میده 
اما اون روز من دیگه توی زندگیش نخواهم بود
ولی باید یه عذرخواهی واقعی ازش طلب کار باشم یا نباشم ؟ ؟ 

نمی باشم ... من اومدم که بگذرم 


+ هیچ کی بند هیچ کس نیست 
اون تصویری که توی قرآن ترسیم شده از روزی که بهش گفته قیامت ، کاملا ترسیم کننده ی این واقعیته 


+ دلت برا خودت بسوزه 


خوب شد

آهنگ های کمی قدیم تر رو که می شنوم ، به هر تو که می رسم و هر ستایش و ابراز عشق و نیاز به تو رو که می شنوم ، یه جور حس تهی بی معنی بهم دست میده 

+ یه چیزی که آروم آروم شروع بشه و آروم آروم اوج بگیره

اما بال داشته باشه 

که سقوط نکنه 


+ گاهی حس تهی هم خوبه 


× خب یه سلامی هم بکنیم به کتاب های کنکور 

حالا سنو ولش کن 

کی رسیدیم به وقتی که بتونیم برا کنکور ارشد بخونیم!!!


+ غمش می دونی کجا بود؟ 

پیشونیمو به در کمد تکیه دادم و خوب شد می شنیدم 

شونه م تکونی خورد و اشکی افتاد کف موکت 

غمش اونجا بود که هر کسی که گفتا غم من دارد ، از اولش هم اومده بود که غم من داشته باشه نه منو 

در نتیجه حتی اگه منو نداشته باشه و ناراحت هم باشه ، خوشحال و رضایت مند میشه در نهایت چون غمی که میخواست رو گرفته 

و این که در نهایت سر بی کلاه برای منه ، ناراحت کننده بود 

همینه که باعث میشه بخوام خودخواه تر از این زندگی را بپویم ...


× من تو را بر شانه هایم می کشم 

یا تو می خوانی به گیسویت مرا ... 

(خوب شد_همایون شجریان)


این ازون هاست که داستانی پشتش دارد که فقط خودم می دونم. 

آزاد و بی نقاب

دنبال من نگرد 

دیگر تمام شد 

آن شب سکوت من 

ختم کلام شد 

دنبال من نیا 

من خانه نیستم 

با راز این سفر 

بیگانه نیستم 

.

.

دنبال من نگرد 

این یک ترانه نیست

از تو بریده ام 

رفتن بهانه نیست 

دیگر تمام شد 

عالیجناب من 

لحن قدیم عشق 

ماسید در دهن 

.

.

دنبال من نگرد 

دنبال من نیا 

من پر کشیده ام 

از کوچه بی صدا 

.

.

من یک قلندرم 

نه لات در به در 

من روح جنگلم 

نه منجی بشر 

.

.

پرواز می کنم 

آزاد و بی نقاب 



× قسمت هایی از ترانه دنبال من نگرد که مانی رهنما توی آلبوم جدیدش با خودم می رقصم خونده 

و من این آهنگ و ترانه رو خیلی دوست دارم و مناسب حاله

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan