...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

خوااب

تنها استفاده ای که از تعطیلات می برم قسمت خوابشه! 

خواب بدون محدودیت! 


مرسی تعطیل بودی سه روز !! 

داستان من و کرم

بچه و نوجوان که بودم ، مامانم همیشه توی رنگ هایی در مایه های کرم و زرد و اینطور چیزها دوستم داشت (حتی الانم همینطور) 

اما من همیشه میخواستم بهش ثابت کنم که نخیر ... رنگ های دیگه ای مثل سبزهای وحشی یا حتی سرمه ای و از این دست بیشتر بهم میاد 

اولین بار که یه شال سبز خریدم ، بدبخت کپ کرد و هرجا می پوشیدم دوست نداشت

(البته بگم که خیلی بهم میومد و میاد) 

منم استدلالم این بود که چون دوست داره منو مظلوم و بدبخت ببینه، منو توی اون رنگ های کرم و زردطور دوست داره (ملایم و گوگولی و ...)

هر موقع هم هرکسی این نظرشو تایید می کرد، برام شبیه درجات ضعیف توهین بود تا تعریف 


اما جدیدا دارم با این قضیه کنار میام و می پذیرم به هرحال! جدیدا هم حضور کرم رنگم توی عروسی پوری و بازخورد های مثبت حتی دوست عروسم!! باعث شد بفهمم که واقعا خیلی همه با مامان هم نظرن !!!! 


و می رسم به همون جریان : امن ، مهربون و قابل دسترس!! 

که طبیعتا آدم های دور و نسبتا نزدیک ترجیحش میدن 


+ حالا به هرحال هر چی هم که بشه نمی تونید حداقل منو از سبزم جدا کنید؛) و هر چیزی که احساس کنم دوست دارم و با حسم هماهنگه 😁😞 


× یادم باشه اگر روزی جایی رفتم و شغلم همین حرفه ای بود که الان توش تحصیل می کنم(کشتم خودمو تا اسمشو نبرم! فاش نگویی بهتره.یهو یه آشنای غریبه رد میشه) حتما از این رنگ های کرم و فلان توی پوششم استفاده کنم برای ایجاد حس مثبت آشنایی و اعتمادسازی

یادم نبود یادم بندازید !! 

چراغ

هر کسی خودشه ... !!


می دونستید؟




× چیزی که هستی 

چیزی که شدی رو

فقط زندگی کن 

فقط زندگی کن 


× کلا فقط زندگی کن 


× جهان گرده خب

عقب گردی در کار نیست

فقط می تونیم بریم جلو

اما همیشه برمی گردیم 

کی می دونه نقطه شروع کجاست و آخرش کجا


+ گوشاتو بگیر و برو ... 


× اگر اومدی ... بلندتر صدام بزن صداتو بشنوم 

گوشامو گرفتم و می دوام دنبال این چراغ کوچیک 

زیبایی

"

شما دو تا در آینده آدمای زیادی رو می بینین که خوشگلن ولی هنوز یاد نگرفته ن زیبا باشن. اونا نگاه های زیادی رو به خودشون جلب می کنن اما هیچ وقت نمی درخشن. زن زیبا می درخشه. وقتی با یه زن زیبا هستین، ممکنه متوجه موهاش یا پوستش یا بدن و لباسش نشین، چون حس خوبی که بهتون می ده، حواس تونو از این چیزا پرت می کنه. 

اون انقدر از زیبایی لبریزه که احساس می کنین شما هم زیبا شدین. کنارش احساس گرما، امنیت و کنجکاوی می کنید. اون کم تر چشمک می زنه و شما رو از نزدیک می بینه؛ چون یه زن عاقل و زیبا می دونه سریع ترین راه واسه لبریز شدن از زیبایی، نفوذ کردن تو دل یه آدمه... و همین آدمای دیگه خود خود زیبایی ان. 

زنی زیباتره که برای آدما وقت و انرژی بیشتری بذاره؛ اون وقته که همه لبریز می شن. 

زن هایی که دلشون می خواد خوشگل باشن، به این فکر می کنن که ظاهرشون چطور به نظر می رسه، اما زن هایی که می خوان زیبا باشن، به این فکر می کنن که دارن به چی نگاه می کنن. اونا همه ی اون چیز رو به درونشون می فرستن. اونا دنیای زیبا رو به درونشون می برن و همه ی اون زیبایی رو مال خودشون می کنن تا اونو به بقیه هم بدن. می فهمین چی می گم؟ 


تیش می گوید : فکر کنم مامان. مثل صبح ها که تو از خواب بیدار می شی. اون لحظه واقعا بد به نظر می رسی. موهات به هم ریخته س و صورتت یه جور عجیبیه. اما وقتی منو می بینی ، چشمات برق می زنه. واسه همینه که می گی من زیبایی ام؟ 


+ گلنن _ جنگجوی عشق 


× ❤⚘⚘⚘ 


× تموم شد بالاخره ؛)

سول

"

کشیش می گوید که اینجا نیست تا بین خدا و مردم مانع ایجاد کند؛ او اینجاست که موانع را از سر راه بردارد. او راجع به نیاز داشتن به اعتقادی صحبت می کند که نه بسته و ستیزه جو، بلکه باز و پذیرا باشد. 
او درباره دوستان مسلمان، ملحد و یهودی خودش صحبت می کند، این که هر کدام حکمت و دانایی دارند و این که او چطور نیازمند حکمت آن هاست. 
او به رهبران داخلی و جهانی که بیلیون ها خرج جنگ و چیزی ناچیز خرج صلح و آرامش می کند، هشدار می دهد. به مسیحیانی که برای کاهش مالیات ثروتمندان، مذاکره می کنند و درباره مسائل مربوط به فقرا، سکوت.

+ گلنن - جنگنجوی عشق 

× ❤⚘⚘

به افتخار غبار زمان

سنگین یا سبک ... 

زمان می گذره ... 

.

.

پس به افتخار غبار زمان 

که روی همه چیز می نشیند 

بزرگ یا کوچک (دیالوگ فیلم) 

.

.


دستاش

دستام ؟ 


روشن بود و سپاسگزار ...

هر چیزی

انسان ؟


هر چیزی می تونه بشه

اون ازم خاطره داره

به به ... امروز رفتم یونی و فهمیدم که دانشگاه در حال سقوطه :)) 

دیگه قرار نیست ورودی جدیدی هم داشته باشه گویا 

ما بریم کلا منهدم میشه 

البته انهدامی خودخواسته! گمان نمی بردم دکتر یهو خسته شه وا بده 

.
.
البته چون ساختمونش نو محسوب میشه تقریبا ، سرجاش می مونه اما خب بدم نمیومد بعد از ما نباشه تا دیگه کسی نتونه روی خاطرات ما بشینه
خاطرات روشنم ، خاطرات ماه گونه م ، خاطرات قطره قطره سالخورده شدنم ، خاطرات روزمره م  ، خاطرات مسخره م ، خندیدن ها و گاهی حتی اشک ها! صندلی کلاس 302 ... 408 و ...
خاطرات جایی که توش بارها از طرف چندین آدم عزیز و حتی غیر عزیز ، باور شدم ... تحسین شدم و بازخورد گرفتم 
و ...
بله چیزهایی که هیچ وقت فراموشم نمیشه و حتما برای یلداهای آینده تعریف می کنم 

.
.
عجب عجب 
.
.
دو بار دیگه با آقای صاد اختلاط کنیم ، کل زندگینامه ش رو بهم میگه :)))) عجبا! 
البته الانم کم نمی دونم 
.
.
ولی یه جورایی با تموم شدن کار یونی ، احساس می کنم نصف پشتوانه ای که خیال می کردم دارم ، تموم میشه 
البته آدم هاش که هستن ولی خب ...
نمی دونم مگر اینکه از توی انجمن چیزی دربیاد 
فعلا که قراره انجمن رو بفرستیم هوا و یه تکونی بهش بدیم 
بلکه سبب خیری شود و حرکت مثبتی باشه 
.
.
قراره یه ترم مزخرف و بی هیجان داشته باشیم در پیش رو
کمربند ها رو محکم ببندید که سرکلاس چرت بزنیم :/
یعنی هر استادی دوست نداشتم برکتی خدا توی این لیست هست
.
.
راضیم البته ...!
.
.
گاد ... 
.
.
زندگی رو رها کن ... همه چی اوکیه و چیز های خوب خودشون بالاخره در جریان میان ... 

از دل برآمدم

متاسفانه از مرحله ای گذشتم که بخوام از سرگرم کردن خودم با آدم هایی که به زندگیم ربط آنچنانی ندارن لذت ببرم ... حتی اگه دوستشون داشته باشم و یا دوستم داشته باشن 


کلا این مقوله سرگرم شدن به آدم های بی ربط ، یه تهوع انگیزی خاصی برام ایجاد کرده (حتی اگر بخوام خودم)


نمی دونم روندش از کی شروع شد ولی امروز واقعا به طرز قابل توجهی مشهوده . از دو سه سال پیش احتمالا روندش سریع شد


یه سری صبر و تحمل ها و چیزهایی از خودم می بینم که قشنگ حس دلنشین پیرزنی بهم دست میده . دوست دارم توی معبد زندگی خودم باقی بمونم و فقط اشخاص خیلی خیلی خاص رو به معبدم راه بدم. 


کلا از اینکه ازون تلاطم گذشته در اومدم راضیم


+ چند روز پیش توی یادداشت هام نوشته بودم : 

کبریت بی خطر 

جوون پیر 

منم منم ! 


+ آفرودیت هماره نیروی غالب من بوده. به جز شاید مدت کوتاهی در نوجوانی

اینکه ایشان بدین سان گشته ، تاریخچه عجیبی پشت سرش داره

چیزهایی که هیج کس نمی دونه


+ هر موقع میام می نویسم ... بر می گردم دوباره از اول می خونم ، احساس می کنم چه قدر نامفهوم نوشتم. نمی دونم 


+ اگه یه روزی مث یه شمع تموم شه وجودم ... 

باز 

باز 

باز 

باز 


+ آتشی در سینه دارم جاودانی ... 


× خواستم این حس اصیلو بنویسم تا تلاش بیهوده برای دل خوش کردن خودم به چیزای بی اهمیت نکنم ...

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan