دتاچمنت مثل داست آف تایم ، جز معدود فیلم هاییه که می تونم باهاش ژاپنی اششک بریزم .
داشتم به این فکر می کردم که یه روزی شاید هر کسی شبیه اون دخترس که اسمش یادم نیست . بعد میشه هنری بعد ...
یه روزی خیلی آسیب خورده ای و نیاز به کمک داری اما شور و شوقی داری
یه روزی هم بعدش اتفاقات زندگی و گذر روزها باعث میشن کسی بشی که قوی و بی نیاز از دیگرانه ظاهرا و دلش میخواد یه معلم باشه . کسی که به دیگران راه و چاهو نشون بده و به قول هنری راهنما باشه و از پیچیدگی های زندگی بگه
ولی دقیقا همون موقع که شدی یه معلم یه روزی می بینی !!! وای چه قدر پوچ شدی و چه قدر هنوزم به شدت آسیب پذیری
یه لحظه مسخره م اومد ! اینکه خوشبینانه ترین حالت قابل تصور برای ما زخم خورده ها اینه که بشیم یه معلم بازنده ؟ یکی که احساساتشم دیگه باخته ؟
این روزها خیلی حرف نارضایتی بچه ها از استاد هاست ! من که سیر تحولات انگیزشی آقای صاد رو دیدم یا فراموش شدن خانم ی ... یا خشم های خانم شین و ... ، به همه میگم استاد های ما خیلی جوونن . اصلا آدم جوون نباید استاد بشه . باشه برای بالای 40 سال ! نه اینقدر زود . باعث میشه زندگی خودشونم ببازن . درواقع پرونده زندگی خودشونو بسته بدونن
جامعه و امروز حال همه ی جهان دیگه اینقدر نیاز نداره به این همه معلم بازنده که یه روز همه آرزو ها و شوق هاشونو دفن کردن و نقاب زدن .
اشتراک گذاری تجربیات خود با دیگران یه جور مکانیزم دفاعیه برای سنین کم . کاملا تاسف دار و غم انگیزه و تمایلش توی هممون هست . خصوصا آدمایی که آرزو های بلندی دارن یا داشتن . خود منم یکی از همین آدما
چرا خوابیدیم؟ ما خیلی افسرده و بدبخت و اهمال کار شدیم . نشون به اون نشون این همه انسان های رها شده و یرخی و زیر بوته به عمل آمده در این جهان و این همه مسائل حل نشده ی جهان خودمون
وقتی به اوج و نهایت آرزو های این روزهام نگاه می کنم ، می بینم هیچی توش نیست جز تکرار غم انگیزی برای خودم و تلاش برای ساختن یه قهرمان از خودم . یه قهرمان برای دیگران . از اون قهرمان ها که ممکنه قلبشون تیر بکشه ولی هیچی نگن به هیچ کس
فقط نمی دونم اون قهرمان که داره همه عصب هاش از داخل نابود میشه ، کی قراره بترکه .
ما آدم ها خیییییییلی آسیب پذیریم . در هر جایی ...
این انگیزه قهرمان گوشه نشین شدن اون قدر قوی و ناگزیره که حتی در حالی که دارم این کلماتو تایپ می کنم ، جز این راهی برای خودم نمی تونم تصور کنم .
متاسفم که بعضی چیزها اینقدر اجتناب ناپذیره . متاسفم که نمیشه از دیگران طلب کار بود . متاسفم که خودکشیش انتخاب خودش بود و هنری با اون میزان از آسیب پذیری و شرایط خودش نمی تونست کاری براش بکنه و نمی شد .
متاسفم که واقعا راهی براش نبود که اون دخترو نفرسته مرکز نگهداری . خیلی عجیبه و بی رحمانه که هرچه قدرم بدبخت باشی هیچ کس قرار نیست مسئولیتت رو قبول کنه .
نمی دونم این زخم های ما آدما تا کی و کجا میخواد از گلوی ما دستاشو برنداره .
دارم به این فکر می کنم هر آدمی می تونه برای دیگران کارهای زیادی انجام بده و کمکشون کنه و تجربیات ارزشمند بهشون بده اما اولش خودشم زندگیش پوچ نشده باشه . درواقع پرونده زندگیشو نبسته باشه و یه فاتحه هم روش .
اما همین حالا که دارم می نویسم ، فکر نمی کنم بتونم برای زندگیم کاری انجام بدم به جز همون تلاش های قهرمانانه و آرزو های بلندی که مایه ی خنده و تمسخر دیگرانه .
دارم به این فکر می کنم که توی این دنیای در هم و بر هم کسی هست که بخواد ماها رو کمکمون کنه غیر از خودمون؟ تقدیر هم هست ؟ یا به قول بعضی ها فقط تقدیره که ما رو رقم می زنه؟ ( حرفی که کاممو تللللللللخ می کنه)
نمی دونم کجام و دارم چه کار می کنم . فقط می دونم این ساحل ، ساحل قابل اعتمادی نیست! یا حداقل به نظر من حالا نیست . ممکنه هر لحظه هر جایی زیر پاهات خالی بشن چون فقط تو نیستی که توی این جهانی و همه ی آدم های دور و برت هم دقیقا با تو هم داستانن ...! چون این جا اتفاقات غیر قابل پیش بینی وجود دارن . چون تو حتی خودتم نمیشناسی چه برسه به جهانت .
+ حالا که نوشتم احساس می کنم یه کمی سقف این بالاتر رفته و می تونم یه کمی هوا بخورم یا نوری ببینم
+ بعدا نوشت : از این قهرمان های گوشه نشین غم انگیز از نوع پدر و مادرش هم کم نداریم توی این مملکت و جهان . زییییییییاااد داریم . همه مدلشو داریم