...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

من ، آهنگ ، مغز

آهنگ گوش می دم تا مغزم کار کنه ، آدامس می خورم که خوابم نبره تا این طرح پژوهشو بنویسم

و دارم به این فکر می کنم که واقعا مغزم بدون آهنگ گوش دادن کار نمی کنه؟

احتمالا برای کارهایی مجبور باشم انجام بدم یا وقتایی که خسته باشم ! نمی دونم امیدوارم این طور باشه



+ همه کارهای این ترمو گذاشتم برای هفته آخر. قشنگ لفتشون دادم تا برسم به هفته آخر 


+ از این که احتمال زیادی وجود داره که بعد از این روزها و چند هفته ، دیگه پامو هیچ دانشگاهی نزارم ، حس مبهم خوبی دارم 



برای ما که مرده بودیم

تسلیم نشو

فقط کافیه دوباره بچرخی به سمت نور 

تو مرده بودی 

زنده شدی 

آفتاب در اومده بود که پلک هاتو باز کردی 

فقط کافیه دوباره بچرخی به سمت نور 

تا ببینی زنده شدی 

چیزی نمونده تا بلند شی از خاک 

چیزی نمونده دوباره راه بری 

چیزی نمونده دوباره پرواز کنی 

فقط کافیه دوباره بچرخی به سمت نور ...



× برای ما که مرده بودیم.

یه وقتایی آدما می می رن 

خاک می شن 

یه وقتایی هم دوباره زنده می شن 

مثل خواب و بیداری 

مثل جایی بین خواب و بیداری



× آدمای سردرگم

آدمای گمشده 

آدمای بی خونه

آدمای جامونده 

آدمای از قلم افتاده

آدمای سردرگم

آدمای ...

Ashes

همه چیز به نور بستگی داره ‌... این که هر چیزی چه طور دیده بشه



× و با سندروم بی قراری پاهای با کفش توی پیاده رو ها چه کنیم

+ داشتم ashes سلین دیون گوش می دادم. حسشو دوس داشتم. معنیشم یادم نمیاد


دوست دارم باشم

دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 

دوست ندارم 

دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود

دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 

دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 

دوست دارم ... دوست دارم 

دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 

دوست دارم آسمونو ببینم 

دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 

دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...



+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی اینستاگرام

آفرینش

خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند 

خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا

یا در شلوغی شهر تنها بیافریند 



× آهنگ محمد معتمدی - آفرینش

راه رفتنی ...

اینم از آخرین روز کاری توی شرکت 

سخت بود 

دلم براتون تنگ میشه ❤🌼🌼 


+ اووه چه روزایی گذشت این یه سال

خوب بد ... خنده غم استرس ‌‌... قهر آشتی ... دعوا و مهربونی ... 


+ تصویری که از امروز داشتم این بود که خیلی در افق محو و شیک و خندون از در میام بیرون ولی کاملا برعکس شد و به سختی داشتم بغضمو قورت می دادم و از ریختن اشکام جلوگیری می کردم !! 


+ ... 

a

یه کم 

فقط یه کم 


تولستوی و مبل بنفش

تموم شد 
خیلی خیلی دوست داشتنی بود 
من چه خوش شانس بودم توی این دو سال که چند تا کتاب خیلی خیلی خیلی خوب و مناسب احوالم خوندم!! 
دو سه سالی هست که هر کتابی می خونم حتما باید نویسنده ش یه زن باشه
و واقعا خوش شانس بودم 
بیش از حد توصیه می کنم به هر کسی که سوگ و فقدانی تجربه کرده و باهاش کنار نیومده یا از از دست دادن و بخش تلخ و تاریک زندگی می ترسه. ماهرانه تلخ و شیرینی زندگی رو به هم می دوزه و واقعیت رو نشون می ده

برای مخاطبان گذری : داستان خاصی نداره! مواجهه یه آدم با مرگ خواهرشه بعد از سه سال! تصمیم می گیره هر روز تا یک سال یک کتاب بخونه و به ادبیات پناه می بره‌. جریانات درونی و بیرونی این یکسال و روند شفایی که درونش در حال رخ دادنه رو میگه. خیلی صادقانه و عمیق تجربیاتش رو می گه‌ و از کتاب ها خیلی ماهرانه و به جا استفاده می کنه
جالب تر هم اینکه وب سایت داشته در طول اون یک سال و نقد شخصی خودشو از هرکتابی توی سایتش می نوشته

همچین کاری رو فقط خودش از پسش بر اومده. واقعا برای من که خیلی عجیب و غیرممکنه. چون همین کتاب ۲۷۰ صفحه ای رو دو ماهه دارم می خونم. از طول کشیدن کتاب ها خوشم میاد. انگار یه ارتباط عمیق با یه دوست جدید و آشنا پیدا کردم. نینا سنکویچ دوست خیلی عزیزی بود.

 اون وقفه رو خیلی خوب گفته : 

سال من در آسایشگاه کتاب ها به من اجازه داد تا آنچه برایم مهم بود و آنچه می شد از آن دست کشید را دوباره از نو تعریف کنم‌. همه وقفه های زندگی نباید تا این حد طاقت فرسا باشند _ من هرگز دوباره به یک سال هر روز یک کتاب خواندنم برنخواهم گشت_ اما هر وقفه و مهلتی که سرعت دیوانه وار روزهای شلوغ ایجاد شود، می تواند توازن و تعادل را به یک زندگی در هم و بر هم شده بازگرداند. برای بعضی ها این امر به شکل یک بعدازظهر با بافتنی بافتن، یا کلاس های هفتگی یوگا یا پیاده روی طولانی با یک دوست، یا یک حیوان خانگی خواهد بود. همه ما به فضایی نیاز داریم که در آن راحت باشیم؛ فضایی که در آن به یاد بیاوریم چه کسی هستیم و چه چیزی برایمان مهم است؛ وقفه ای در زمان که اجازه دهد شادی و لذت زندگی کردن به خودآگاهمان بازگردد. 

آسمون آبی کو

من این یه سال عوض شدم 

از خستگی ها و مشغله ها استفاده کردم تا عوض بشم 

هر کی ازم پرسید چرا این شکلی هستی یا شدی گفتم خسته م. سرکار بودم. از صبح بیرون بودم. دانشگاه بودم و ... 

چه بهانه های خوبی واسه لم دادن و حال نداشتن!! واسه عوض شدن!! واسه بیشتر در خود رفتن!! 

این که یه جواب قانع کننده داشتم خیلی خوب بود. اینکه اینقدر سرم شلوغ بود که روزها می گذشتن خیلی خوب بود 

لب به لب و با کمی ارفاق یک سال از کارم توی شرکت داره می گذره و الان دیگه فکر می کنم کافیه و هر چیزی که قرار بود بهم برسونه رسونده. منم کم نزاشتم براشون

خیلی کم نوشتم و خیلی کم گفتم. یه جورایی اصلا نگفتم از اینکه بیشترین ساعت های یه روزم رو کجام و چه می کنم. اما دوستش داشتم و جز تجربه های قشنگم بود

یه زن دیگه به زن های زندگیم که بهشون احترام می زارم اضافه شد! خانم مهندس! رشته های پنهانی بین ما بود و هست. احتمالا جز معدود آدمایی بودم که تونست بهم اعتماد کنه و از اینکه باهام حرف بزنه حس خوبی داشته باشه.  توضیح دادن راجع به این موضوع وقتی که هیچ وقت درباره زن های مهم زندگیم نگفتم و ننوشتم سخته! 

برای بعد از این کارم دو سه تا برنامه مشخص دارم که شبیه واحد های پیش نیازه و نمی دونم الان که عوض شدم دیگه بیشتر استراحت کردن رو بلدم؟ 

شاید بازم خودمو به هر دری آویز کنم و اون قدر خودمو خسته کنم که باز یه بهانه داشته باشم واسه کنار ایستادن! و بعد گشتن دنبال کار بعدی 

یه مجوز برای کم رنگ بودن و توی سایه موندن 
یه مجوز برای خنده های الکی 
یه مجوز برای خود رو وا دادن 

کار کردن و خودکشی مسکن درد های ماست ... برای روزهایی که نباشی بگی خودتو اذیت نکن


× چشماتو باز کن 
آفتاب طلوع می کنه 
پاک کن گونه تو 
غم هات غروب می کنه ... 


× و این سنگ دیگه چه قدر باید صیقل بخوره؟ 
چه قدر باید از کوه بیفته بیفته و غلت بخوره؟ 
خدا تو بگو 
آسمون آبی کو

برای الف.ت

دیدم یکی به اسم پریناز استوریمو ریپلای کرد و نوشت : 

"سلام دوستت دارم"

تعجب کردم و موندم که کیه. جواب دادم سلام مرسی عزیزم. می شناسمت؟ 

گفت الف‌. ت !! 

یه لحظه فلاش بک خوردم. حالم خوب شد. لبخند زدم. همون دختر ساده مهربون که سخت تر از بقیه می فهمید و خیلی راحت می شد دستش انداخت. همون که خیلی می فهمید و به روی خودش نمی آورد و قلبش راحت می شکست و قلبش راحت ترمیم می شد. همون که چیزایی می دونست که خیلیا نمی دونستن 


الف. ت یه روزی بهم یاد داد که هیچ کسی اون قدری هم ساده نیست فقط ممکنه دیده نشه! هر کسی از تحقیر اذیت می شه فقط شاید نشون نده و نتونه بگه! 

حالم خوب شد الف . ت ! دوست دارم که با تو برابر رفتار کنم 

از اینکه چند وقت یه بار با همه گرفتاریات برام آرزوهای خوب می کنی ممنونم. 

× دوست داشتم ثبت شه این احساس 
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan