...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

این بارون تموم نمیشه

یادمه همیشه حسرت سفر رفتن با تو رو داشتم. همیشه میگفتی بیا بریم ... منم میگفتم باشه بریم. میگفتی کی؟ میگفتم فردا! 

فرداهایی که خیالی بودن ... 

ولی الان دیگه واقعا همسفر شدیم. حواسمون هست؟ ما هر روز مسافریم و همدیگه رو داریم ... اونقدر که دیگه یادمون نمیاد یه روزی چه قدر آرزو داشتیم هرکجای این دنیا با هم باشیم و بزنیم به جاده ها و شهرها

راستش فکر می کنم بیشتر از سفر، برامون مهم بود که باهم باشیم و دور از شرایط زندگیمون 

حالا که باهمیم و فرصت ماجراجویی و لذت بردن داریم، من میخوام قدرشو بدونم. میخوام پاسش بدارم ...

حتی اگه تموم لحظه ها نشه که یادمون باشه 

اما من همیشه ذوق زده می مونم از داشتنت و بودنت ... با اینکه زن و شوهر بودن اصلا رویایی و خیالی و فانتزی نیست و دقیقا عین عین زندگی واقعیه ... دقیقا خود زندگی واقعیه

تا روزی که به تنم ابرها رو داشته باشم، برات میبارم و این بارون تموم نمیشه ... حواسم هست

سفر با تو

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد 

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم ...

 

× در نزدیکی حافظ جان 

اینکه ما کلا توی زندگی مشترکمون دو تا سفر درست حسابی رفتیم و هر دوبارش هم اومدیم شیراز، دقیقا معنیش چی میتونه باشه؟ 

 

رویارویی ...

فکر نمی کنم نهایت خوشبختی آدم چیزی بیش از این باشه که روزهای زندگیشو با انگیزه و شادی شروع کنه و آماده باشه برای رو به رو شدن با چالش ها! 

واقعا فرقی نداره چه کسی باشیم با چه نقش هایی ...! حتی اینکه گذشته چی بوده و چی شده هم اهمیتی نداره. اصلا هر چیزی که شده، تویی! خودتی! همینی هستی که شدی

خیلی غم انگیزه که آدم جادوی زندگیشو، جادوی دستاشو گم کنه

.

.

بعضی لحظه های زندگی هست که خیلی تنهایی تجربه شون می کنی و هیچ کس تو رو اونجا ندیده و حس نکرده چی شدی

دقیقا همون لحظه هاست که احتمالا تو یه آدم دیگه شدی اما کسی متوجهش نشده

خیلی اتفاق نمیفته اما یکی ازون لحظه ها برای من احتمالا اون موقعی بوده که صدای شکستن و خورد شدنم رو شنیدم و کاملا زانو زدم 

نمی دونم الان دقیقا کجام ... فکر می کنم جاهای مه آلودی همون اطراف پرسه می زنم

این اتقاق اونقدر فردی و شخصی بود که ازدواج دوست داشتنیم و اتفاقات قشنگی که به خاطرش برام رخ داد هم نتونست موقعیت منو ازون دشت بی آب و علف و مه آلود تغییر بده

من هنوز هم توی مرحله پذیرش شکستم هستم، خودمو به خاطر موندن توی این مرحله سرزنش نمی کنم. چون می دونم بیکار نموندم. می دونم تلاشمو کردم و ادامه میدم ...

شاید مهم ترین نکته این باشه که باور کنیم فرصت های زندگی تموم نشدن، تا وقتی هستیم ...

.

.

نمی دونم دقیقا آدم ها دنبال رسیدن به چه چیزی در زندگی فردیشون هستن! فکر می کنم اون بهشت ذهنی هرسال که میگذره تغییر می کنه. شایدم نه. اما بودنش قطعا مفیده. نمیشه گفت چون تغییر می کنه پس بیهوده س. اتفاقا خوبیش همینه که تغییر می کنه. خوبیش به اینه که هیچ جای توقفی برای ما آدم ها نیست ... همیشه جایی برای ادامه دادن هست.

 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan