صدسال بود که به این شکل توی یه جمع نبودم
بالاخره شیرین داره به جامعه برمیگرده
با سرعت خیلی کم
اما خب برمیگرده ...
درسته همه جاها چرتن
و آدما کیفیتشون کمه
ولی خب نمیشه توی غار موند
- تاریخ : دوشنبه ۲۰ آبان ۰۴
- ساعت : ۱۳ : ۲۶
- |
- نظرات [ ۱ ]
نوارمغزی های یک ذهن خسته
صدسال بود که به این شکل توی یه جمع نبودم
بالاخره شیرین داره به جامعه برمیگرده
با سرعت خیلی کم
اما خب برمیگرده ...
درسته همه جاها چرتن
و آدما کیفیتشون کمه
ولی خب نمیشه توی غار موند
واقعا خسته خسته م
از مردهایی فقط دوستهای خیلی خوبی هستن
تا وقتی دوستتن عاشقتن
وقتی بیان بشن چیزای بیشتری،
از همه کسایی که تا حالا شناخته بودی بدترن ...
آدما خیلی چیزا رو میتونن تحمل کنن به شرطی که چیزی برای خرج کردن وجود داشته باشه
اما وقتی همه چیز خرج شده و تموم شده ... دیگه راهی برای ادامه دادن نمی مونه
و همه چیز سنگین میشه
و طاقت فرسا ...
و جانکاه
بله من دلتنگ میشم
اما چیزی برای خرج کردن نبود
همه چیز تموم شده بود
چه برای این
چه برای اون
آها
یه راه دیگه هم هست
خرج کردن از خود
شبیه تیکه تیکه کردن خودت
و دادن گوشت و خون خودت به یکی دیگه س
وقتی خودتم گرسنه ای
و میدونی کجا تموم میشه داستان در اینصورت؟
وقتی که حتی خودتم تموم شده باشی
شاید سوال پیش بیاد که اینو تجربه کردی یا نه
آره من تموم تموم تموم شدنو تجربه کردم
من از تموم گوشت و پوست و استخونم برای یک نفر مایه گذاشتم
وقتی خودم داشتم از درد و گرسنگی به خودم می پیچیدم
یه روز از خواب بیدار شدم دیدم تموم شدم
اونوقت هرچی گریه کردم
زجه زدم
هوار کشیدم
خواهش کردم
هیچکس نفهمید که من
دنبال تیکه های مرده و خورده شده خودم میگردم
و فهمیدم که
هیچکس حتی نفهمیده بود
من داشتم از خودم
از وجودم
خرج میکردم ...
و روز به روز
خالی تر
تموم شده تر
تقریبا دو سال داره میشه که من دوباره تونستم خودمو جمع کنم
و برسم به این نقطه
و بشم این شیرین
که برای تیکه تیکه دوباره جمع شدنم
خرجها کردم و خون دلها خوردم ...
خون واقعا خون
دیگه از پوست و گوشت و استخونم مایه گذاشتن
برای کسی که واسم تب هم نمیکنه
نه تنها بی معنیه
بلکه زجرآور
خفه کننده
و غیر قابل تحمل هم هست
آره دیگه تموم شد اون دوران
که هرکسی فرصتهای بسیاری برای سوزوندن داشت
واقعا شناخت اصل آدما
خیلی کار زمانبری نیست
+
بیشتر اینو دیشب نوشتم. آخرشو امشب
بچه هی سرفه میکرد و نمیخوابید
منم جمع کردم رفتم
متعجبم چجوری اینقدر راحت چیزی که بینمون بود رو از دست داد
یعنی اونقدر پیش خودش کوچیکش کرد که راحت دورش انداخت؟
چجوری تونست روز به روز بدتر بشه؟؟
البته وقتی آدمی شی که دیگه گول نمیخوره به این سادگی و نمیخواد خر باشه و دلخوش کنه به خرده محبتها ... معلومه که آدما زودتر الک میشن
دیگه نیاز نیست ده سال بگذره
مثلا دیگه شیش ماه هم بسه ... دو ماه هم بسه ... دو هفته هم بسه
این دردناکه ولی از سوختن پای کسی بهتره نه؟
سوختن پای یه نفر که دوستش داری تقریبا وحشتناک و کشنده س
چه کاریه
دلتنگی و درد و زجه که همیشه هست
بذار بمونه ...
بله تبریک
قلب آبیم هم کاملا ناامیدم کرد
به طرز عجیبی
روز به روز سردتر
و تلاشها هم بی فایده بود
کمر همت بسته که منم از خودش برونه
نمیدونم خودآگاه یا ناخودآگاه
شاید اون میخواد تا ابد توی لوپ روابط کوتاه مدتش بمونه
به من چه ...
من زندگیمو برای یه نفر سوزوندم دیگه بس بود برام
تکرار این مسیر دوباره؟
هرگز
.
.
همه آثارشو پاک کردم از گوشیم
فقط مونده خداحافظی و بلاک و پاک کردن شماره و تمام
این دفعه دیگه برگشتی در کار نیست
تمام تلاشمو کردم
هیجان زده نیستم
شرایطمم عادیه
دیگه حسرتی نیست
.
.
اینهمه سختی نکشیدم که یکی دیگه رو آویزون خودم نگهدارم
که هیچ ربطی بهم نداره و فقط درد بهم بده با یه ذره خوشی که اونم روز به روز کمتر
دوست داشتن چه جایی میتونه داشته باشه و چیکار میتونه بکنه وقتی همه چی اینقدر آسیب زا و فقط تحمل و تحمل و تحمله ...