بااارانی و من
ابری در بهار
در شعرم بخوان
از چشمم ببار .......
نصف شبی از دل تک و تنها تمساح های این سرزمین که الان حتما آروم توی آب خوابیدن ، بیرون میام و آهنگ های نه خیلی قدیم ترو باز می کنم و دارم به این فکر می کنم که :
ما انسان های عصر امروز ، چه موجودات بی شگفتی و بی ذوقی شدیم
اینقدر تکنولوژی ها بی خودی مستمون کردن و حوصله مونو سر بردن و اینقدر دائم ارتقا یافتن که دیگه هیچ چیزی باعث ذوق زدگیمون نمیشه
همه چی در دسترس ... همه چی عادی ... همه چی معمولی ... بی خودی! وایسادیم لقمه بگیرن برامون
بی حس ! بی توجه ! در حالی که خیلی چیزا هستن که می تونن ما رو متعجب کنن هنوز ! روی این زمین و ماورای این زمین و توی وجود خودمون
اسم مرضمون هم باشه : اختلال سندروم عقل کل اینگ
+ باز تو از کوچه ما گذشتی
کمی دور این خانه گشتی
سکوت شبم را شکستی ...
+ نوشته تمساح های باهوش و خجالتی !! میرن زیر آب قایم می شن وقتی کسی رو ببینن . نصفشون زیر آبن همش
باهوش و خجالتی!!
شب ها هم چشماشون مثل لامپ های قرمز می درخشه!!
تصور کنید !
یه شب با یه عالمه لامپ قرمز کوچولو ، توی تاررررررریییییکی! عییین کارتونا
+ یاسی می گفت (یاستین گوردر) : تنها چیزی که برای فیلسوف شدن لازم داریم شگفتیه
- تاریخ : پنجشنبه ۲۶ بهمن ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۲۷
- |
- نظرات [ ۰ ]