...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

شب

یه دشت دور ... یه دشت دور 

این روزها خیلی محدودیت زندگی میاد به چشمم 

اینقدر توی دنیای وهم آلود خودم غرق شدم که تصور آشنا شدن با یه آدم جدید ته دلم وحشت میندازه

انگار هرچی بزرگتر میشی سخت تر میشه

انگار بیشتر توی خودت فرو می ری 

اصلا چی شد که اینقدر آدم ها غریبه شدن 

چی شد که از اولش هم آدم ها غریبه بودن 

چرا من اینقدر وهم آلودم .... بودم و شدم و هستم

ولی جلوی اتفاق ها و آدم های جدیدی که به منطقم بخورن نمی گیرم. چون می دونم این احساسات بیش از حد حساس شده، از تنهایی بیش از حد و ضربه هاییه که خوردم 

واقعا امیدوارم آشناهای من روی این زمین ته نکشیده باشن و بتونم بشناسمشون، عوضی نگیرمشون یا حتی اشتباهی ازشون نگذرم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan