...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

نهفتن

شاید مسخره یا کلیشه ای به نظر بیاد 

اما 

یکی از راز های زیبایی به نهفتنه! 


+ نه همیشه

اما خب بالاخره 


+ چه بی خود حالم گرفته ست

خیلی خسته ام شاید 


+ از آسمان بودن بسیار غمگینم 


+ وقتی یه فنچ بودم، عاشق بهلول بودم 

مدتیست گاهی بین حال و روز خودم و بهلول تشابهاتی میابم 


+ نصف شبا که خوابم نمی برد، کتاب داستانشو می خوندم 

اون موقع هنوز شهر خودمون بودیم


+ حتی اگه این کتابو کسی نخواد ورق ورق بزنه ... مهم نیست 


+ کتاب! 


+ به قول شاعر ... بخوابیم ! تا کارها درست شود! 

:  ))))


+ فقط خودم می دونم این حرفا جواب چه چیزا یا چه کسایی در دیروز و امروز است

+ و قطعا برای خودم

+ پس نوشته شد 

چایی

ما آدمیم ها 

ماشین نیستیم ...

یادمون نره عزیزان 


+ از هزار و یک جهت
+ از بیانات وی وقتی توی اتوبوس بود 
+ چه قدرم سرد بووود

+ یاد اون جوکه افتادم! یادتونه؟

خرت خرت خرت ...



صدای خیار خوردن دکتر شریعتی !!! :)))))

+ آااخ چه سردردی داشتم، چه قدر چایی خوبی بود
خیلی وقت بود چایی نخورده بودم 
چه قدر می چسبه این روزها 

+ دارچین هم بندازین 

+ دیروز بعد مدت ها بالاخره طلسم شکسته شد و شعری از نهادمون بر اومد
برام خیلی خاصه . خیلی هم عاقله! اصلا هم آب بندی نشده
احساس می کنم عصاره تموم اون چیزهاییه که این مدت طولانی توی مغزم قفل شده بود و نمی تونستم به هیچ بیانی بگمشون
یک وقت خوب برای وی هم می فرستم بخوانه

+ و مرسی از لارا فابین و you are not from here که کمک اتفاقی و به موقعی بود

+ جالبه که هم به خودم می گم وی ، هم به وی می گم وی ...

+ یه کتابی رو عاشق شدم چهارشنبه و خریدمش ... و وای فوق العاده س 
درباره ش بعد میگم
ازون کتاب ها که حتما باید می خوندم

+ عنوانو نگاه تو رو خدا!!
تا حالا چایی رو تنها دیده بودین؟
حالا ببینید
چه خنده دار و جالبه

دل یار

تو شب بیدار منی 

همه جا تکرار منی 

گرچه بی من 

گرچه که دور 

دل من ، دل یار منی ... 



× سارا نائینی _  دل یار

+ مثلا همینطوری

کشف های من

این دو سه شبه کشف جالبی داشتم ! 

تازه فهمیدم چرا وقتی صبح ها بیدار میشم کلافه م!! (یادمم نمیاد چی می بینم فقط می دونم خیلی واقع گرایانه دغدغه هامو توی فضاهای مختلفی می بینم)

کشفم این بود : شاید باورتون نشه ولی من تماااام شب یه ریییییییز با خودم حرف می زنم 
کاملا یه ریز و با صدای بلند 

اینو وقتی فهمیدم که این دو سه شب یهویی با صدای در بیدار می شدم. 

مچ خودمو درحالی گرفتم که داشتم یه ریز حرف می زدم

اصلا فکرشم نمی کردم 

× :))) 
+ خوبه که با دهنم و صدای واقعیم حرف نمی زنم!! وگرنه کل رازهای زندگیم برملا می شد. خانواده هم بیچاره بودن 

+ اما خب خودمو دیوونه کردم 

+ خوشم میاد حتی خواب هام هم قصه نداره
هیچ وقت قصه پرداز نبودم
حتی وقتی نورا ازم میخواست و میخواد براش قصه بگم، واقعا عاجز می مانم :)) 
برعکس مامانش که همیشه بساط قصه و داستان هامون باهاش به راه بود. خودم یکی از فن ها و طرفدار های رسمیش بودم 
هرموقع مهمون داشتیم، برای من و بچه های دیگه قصه می گفت. حتی طنز!! و من بودم که از خنده غش می کردم
کلا من منتظر بودم عطیه یه چیزی بگه تا من از خنده پس بیفتم :*)))) 
عاشق اون داستان هایی بودم که برام تعریف می کرد از اون پسربچه هه. یا اون نمایش هایی که با هم بازی می کردیم

× این روزها گاهی توی خاطراتم می جویم ! میفتم توشون درواقع 

پاک و سرد

بارون پاک و باد های سرد ... 


:           )

ادامه مبحث آبکش

بچه ها ، زنان ، سالمندان و تمامی موجودات در معرض آسیب یا آسیب دیده ، ارزششون خیییییییییییلی بیشتر از طرح های مسخره و پولی شماست

طرح هایی که بیشتر برای شاغل کردن فارغ التحصیلان رشته های بی ربط و باربط هست تا رسیدگی به حال آدم ها ( و صدالبته برای آمار دادن های روسا که دست پر باشن و جلوی هم کم نیارن)

واقعا اسم این طرح ها و کارگاه ها و فلان رو که می شنوم مور مورم می شه 

دست خودمم نیست با اینکه بارها شرکت کردم و احتمالا خیلی بیشتر مجبور باشم شرکت کنم اما واقعا ازتون آزار می بینم 

از این کلیشه ها و کارهای بی نتیجه و یه ذره دلسوزی که ندارید.... 

البته مسلما نه همه! اکثریت!


+ امروز به جمع کردن ارائه درباره رفاه کودکان و البته جوشیدن های همراهش گذشت ! البته به علاوه وقت تلف کنی ها و نق زدن ها که ای بابا امروز که جمعه س و باید هیچ کاری نکنم بشینم سر این :)) :/

+ شاید باورتون نشه ولی توی این یه سال و خورده ای هر موقع بحث های اینچنینی میشه سرکلاس ها، من فقط سرمو میندازم پایین و هیچیی نمی گم. 
کلا مدتیه که هیچی نمیگم! گوش شنوایی نیست و بیشتر آدما دنبال مجادله و لفاظی هستن. منم ترجیح میدم انرژیمو جمع کنم و کمتر حرص بخورم
راستش اینکه هیچی نگی هم واقعا سخته. اصلا یکی از دلایلی که اینقدر از دانشگاه دلزده شدم همینه. چون اونجا تنها جایی بود که می شد در این موارد شنیده بشی ولی اصلا شنیده نمی شی 
و این سخته چون اون اوائل تجربه های خوبی داشتم و بازخوردهای مثبتی دیدم و شنیده شدم ، این روزها برام دل سرد کننده شده 

+ به هرحال خوشحال کننده س که من مثل اونا فکر نمی کنم و اینکه مطمئنم تنها نیستم و هستن آدمای دور و ناشناخته و کم شناخته ای که مثل من فکر می کنن

برای روزهای دشوار وی


می دانی که من از تو فقط همین یک دانه دارم ای دیار عزیز ❤⚘

× این آدما اصلا شبیهت راه نمیرن 
دنبال هوا تا ته دنیا نمیرن ... 

+ دیار عزیز! ترکیبی که حسین منزوی توی یکی از شعراش به کار برده
پارسال همین موقع ها این شعرش رو زیاد می خوندم

میل به روشنی

می گذره همه چی 

هر حال و هوایی 

هر چیزی ... 

نمیشه خوب ها رو فقط سوا کرد 

ولی مهم اینه که 

میلمون به روشنی و رنگ باشه 

میلمون به تنفس هوای تازه و سبک بودن باشه


× ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟ 

اینجا هوا هوای بهتریه

و من هنوز هم ترجیح می دم توی پناهگاه خودم بمونم 

اینجا هوا هوای بهتریه ...


+ خوشحالم دلخوشی ها و تکیه گاه های گذری زندگیم ازم قطع شدن و نیستن یا خودمو ازشون قطع کردم


+ در راستای چیزایی که نمی دونم توی چه پستی آخرای تابستون نوشته بودم


+ این هفته یک بی قرار در اتوبوس بودم 

نه می تونستم آهنگ گوش بدم

نه می تونستم فکر کنم 

انگار صندلی ها میخ داشت 

خصوصا موقع برگشتن!


+ هنوز سه روز از هفته مونده ها ولی آیتم دانشگاهش برای این هفته تموم شد


+ وای ارائه هفته بعد رو چه کنم!


+ خب حالم بهتره ...

دیگه داشتم رودل می کردم

یا حتی روسر/ رومغز/ روکله/ رو...


+ به به! بانو گوگوش الان دارند آواز می فرمایند در گوش ما :

منو از من نرنجونم 

از این دنیا نترسونم ... 

روح و روان

هفته قبل از دو سه نفری سر یه چیزایی خیلی اذیت شدم و تحت فشار افتاد روح و روانم 


که قابل توضیح هم نیست و منم مود تفسیر و توضیح ندارم


طبق معمول طول کشید تا هضمش کنم 


الان هم دارم سعی می کنم روح و روانمو پاکسازی کنم 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan