...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

Soul

بقیه آدما به روح اعتقاد ندارن؟ 



- نه مث من 

نه مث تو

Other side

به ماه میگم ... کاشکی هر چی که بشه توی زندگیم ، بازم بتونم از هوای خوش و نگاه کردن به تو و ژرفای آسمون لذت ببرم 

بعد خودمو توی آینه دیدم و بهش گفتم : هر کاری ازم بربیاد برای شادیت می کنم. نمیزارم پژمرده مطلق شی ... نمیزارم خاموووش شی 

× every thing you want 
is on the other side of fear

رو زمینم یا هوا !

عجب روز عجیبی داشتم 

اولش که گوشیمو خونه جا گذاشتم صبح 

بعدم در معرض یه دزدی واقع شدم (سر صبح!!!!) 

و در نهایت روز امتحانو اشتباه رفتم. یعنی فکر کردم امروز ششمه و پنجم بود😂😂 

رفتم دانشگاه ، کلی هم درس خوندم با استرس بعد دیدم چرا از همکلاسی ها هیچ کس نیومده ... شک کردم 😂 نگو امتحان فرداس


بهترین قسمتش اون موقعش بود که از شرکت اومدم و رفتم آبمیوه فروشیه ، انبه طالبی خوردم با کیک هام . خیلی خوشمزه بود😁 


+ چند وقته این سوتی های این مدلیم داره زیاد میشه دیگه دیگه 😐😂 شورشو دارم درمیارم ینی؟ 

خیلی گناه دارم 😣 به خیر گذشت اما

Oops

از  دیشب که تو اینستا پست گذاشتم سه نفر اومدن دایرکت 

سه نفر برای من خیلیه چون هیچ کس نمیومد😂 :)))) 

دو تا دیشبی رو دیس لاین کردم 

با امشبیه دارم معاشرت می کنم . آخه کمتر از ۱۵ سالشه 😂❤❤❤😍

خیلی نازه :))))) :* 


وای من فردا امتحااان دارم 😭😭 اینم تستی نیست خیالم راحت باشه 

حفظی و مزخرفه 

اما خب آخریشه. کلا دو تا بود البته :/


+ بعدا نوشت : ای باباااا تازه داشتم این رل می شدما😔 پسره تا سنمو فهمید کلا چتو پاک کرد. حتما بلاکمم کرده😂😂😂😂 

وای خدا چه قدر خنده دار 😂😂😂 

آخه گوگولی قند عسل ... چرا فکر کردی من هم قد تو ام؟ 😂😂😂 :))))))

کیک با شکلات

وااااقعا جاتون خالی ! عجب کاپ کیک نرمولی فوق خوشمزه ای بود! با حضور شکلات در اندرونش (بدون شیر و تخم مرغ :)

دست خودم درد نکنه 

بعد از امتحان چسبید 


+ واقعا ترم تابستون چی بود دیگه ؟
حس رفوزه ها رو دارم 
ترم تابستان اجباری

+ و فکر کنم نمره م افتضاح بشه چون امتحانش تستی بود و هر سوال یه نمره . تا حالا همچین امتحانی نداشتم 


+ بازم بغل دستی رسوند و من نیز به او ! و به جلویی و ...! 
زنجیره اتحاد

کاش فراموشی ...

کاش منم می تونستم تنهایی ، خوشحال مطلق باشم 

کاش می تونستم کسی رو دوست نداشته باشم 

کاش می تونستم تنهای تنهای تنها باشم 

کاش می تونستم هرجا بیام و هرجا برم 

کاش می تونستم پرنده باشم 

کاش کوچ می کردم از اینجا 

و دیگه یادم می رفت کیم و چیم 

و دیگه نمی فهمیدم چه قدر خالی شدم 

چون یادم نمیومد که روزهای قبل و سال های قبل ، پر بودم یا خالی ، شاد بودم یا غمگین ، عشق داشتم یا نه ، مهر داشتم یا نه ، شور داشتم یا نه ... 

کاش راه ها باز تر از این حرف ها بود 

کاش پاهای من توان بیشتری داشت 

کاش فراموشی ... کاش ... 

هات چاکلت

خواهرم نوشت که به نظرش باید تغییرات ظاهری ایجاد کنم. مثل کوتاه کردن موهام (از قشنگیم میفتم. ترجیح میدم رنگشون کنم ولی اینم امکانش نیست شت شت شت شت شت) ، رنگ کردن در و دیوار ، لباس های جدید و هر گونه اقدامات آفرودیت طوری

گلنن هر موقع در تنگناها قرار می گیره شروع می کنه به نوشتن یه لیست! 

حالا خوبه منم یه لیست از کارهایی که حال و هوامو تغییر بدن بنویسم 

الان اصلا شرایط خوبی برای کن فیکون کردن نیست و کن فیکون کردن هم حالمو خوب نمی کنه 

خیلی سخته ولی امیدوارم بتونم نه بگم به درماندگی آموخته شده و ادامه بدم

و به چیزای مثبتی فکر کنم که بدست آوردم ، مثل بیشتر شناختن خودم و این که بزرگ تر شدم ، قوی تر شدم و ... 

البته نمی دونم چرا آسیب پذیر تر شدن و قوی تر شدن رابطه مستقیمی دارن!! 

بعدازظهر رفتم حموم و بعدش طی اقدامی ناگهانی فالوده ، کوکی ، پفک ، بیسکوییت و در نهایت سالاد خوردم :" :/ 
عاشق اون سالاد تهش شدم ... بشین😑 

راستش دقیقا نمی دونم دارم چی رو تحمل می کنم و سعی می کنم چی رو ادامه بدم ! فقط می دونم یه سری کارها رو نباید انجام بدم و یه سری کارها رو باید انجام بدم. هیچ نهایتی توی ذهنم نیست. هیچ آرزویی نمی بینم. و مدت هاست که خواب خوب نمی بینم 

به یه بیداری خاصی دچارم ... احساس می کنم اگر حتی یه کیلو شراب یا قرص بخورم ، هیچ نوع مستی و خوشی برام اتفاق نمیفته. فقط ممکنه بمیرم

+ امروز یه جا توی اینستا خوندم که کاکائو در قدیم الایام یه نوشیدنی عرفانی و خاص بوده 
منم کم نزاشتم و بعد اون خوراک خواری عجیب ، هات چاکلت زدم . البته وگانش 

+ به طرز عجیبی گمان نمی برم که در زمستانم 
الان دقیقا تابستانم 
زیر آفتاب دااااغ و تحمل و تحمل و تحمل واقعیت ها و اتفاقات ناخوشایند در جریان 

+ پس بعد قراره پاییز شه 
پاییز بمیریم؟ !

فقط می خواستم شکل خودم باشم

فقط می خواستم خوشحال باشم 

فقط می خواستم امیدوار باشم ... 

خیلی خواسته زیادی بود از زندگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 


عجیب خالی شدم ... بدتر از امروز ، دورنمایی که برای خودم می بینم 

ادامه این روند مسخره 

من در جامعه ، من در خانواده ، من در دل بستگی های عاطفیم ، من در کائنات ... 

چیز هایی که بهشون مجبورم 

قدرت تشخیصمو از دست دادم 

و احساس می کنم هیچی تحت کنترلم نیست 


کاش بفهمم دقیقا دارم چه ... می کنم!!!! 

لاجرم از سایه تنها می روم

روز بدی داشتم 

پنج ساعته کلمه های خوب و قابل پخشی برای حالم پیدا نمی کنم 

 حس یه آزار دیده رو دارم 

حس یه پرنده بیچاره 

حس کسی که خواستن ذره ذره ازش کم کنن 

حس کسی که تمام تلاششو می کنه توی روشنایی راه بره و همه چی به تاریکی هلش میده 


باید همون افسرده و در حال خود مرده باقی بمونم 

اصلا نباید خوشحال بشم 

اصلا نباید چشم هام برق بزنه 

اصلا نباید .... 


چون آدم ها می بینن 

چون منو ازم میخوان بگیرن 

چون خسته میشم از بودن اونجوری که میخوان 

خسته م از نمایش

خسته از خنده های ظاهری 

خسته از همه تون که میخواین منو درگیر خودتون کنین 

خسته از همه تون که میخواین سر از من و کارهام و زندگیم دربیارین ... در حالی که من هیچی ندارم برای بهتون گفتن 

خسته از فهمیدن و خوندن مو به موی حتی رفتار های ناخودآگاهتون 

خسته م از گرفتن مچتون وقتی حرفایی می زنید که نباید

خسته م از حاشا کردن 

خسته م از به روی خودم نیاوردن

خسته م ... 

دارم میشم گرداب یه عده آدم ........ ؟؟؟ 

نه اینو نمیخوام


من اون مالی نیستم که از گوشه خیابون پیداش کرده باشید و قرار باشه برای شما باشه ... که حالا اگرم کاملش نشد ، یه ذره شو بردارید و بقیه شو بزارید سرجاش!!


چرا به آدم های تنها جوری نگاه می کنید انگار یه چیزی از گوشه خیابون پیدا کردید؟؟؟ 



+ شاید اگر قبلا بود این چیزا خوشحالم می کرد 

ولی هر چه بیشتر اتفاق میفته حالم بدتر میشه

همیشه اینجوری نمی مونه 

حالا به هر طریق

کلا زندگی هم باقی نمی مونه 

حالا به هر طریق ... .... ... ... ... ... 


* سالک مطلق شدم چون آفتاب 

لاجرم از سایه تنها می روم ... 

عطار

مرز تاریکی و روشنایی

وقتی با منی باید خیلی گوش هاتو تیز کنی تا متوجهم بشی

ممکنه بهم خیلی نزدیک باشی و چیزی نفهمی 

و ممکنه خیلی دور باشی اما خوب بفهمی 

فقط باید بشنوی

یا شاید هم خوب ببینی 

‌.

.

نمی دونم چرا دقیقا همچین چیزی به ذهنم رسید برای نوشتن 

.

.

شبیه گردابی شدم که آدم ها رو توی خودش حل می کنه

.

.

دارم سعی می کنم بندباز طور روی مرز تاریکی و روشنایی راه برم 

.

.

به موبایلم هم بگید زنده بمونه . چون هم دوسش دارم هم اینکه گرانیست

.

.

دارم سعی می کنم ... 

.

.

هورا چارشنبه تعطیله 

.

.

تو رو خدا نکشید حیوانات بدبختو ... جدی دارم میگم 

این چه قربانی هست که بهش علاقه و دل بستگی ندارید! 

.

.

Lattesa ... 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan