گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ...
× وقتی برآیند روزهای سخت بشه رسیدن به آرامش و کنترل بیشتر ... یعنی زندگی پیام داده : آفرین... شما موفق شدید... ادامه دهید 🕯
- تاریخ : چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷
- ساعت : ۰۳ : ۵۹
- |
- نظرات [ ۰ ]
نوارمغزی های یک ذهن خسته
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ...
× وقتی برآیند روزهای سخت بشه رسیدن به آرامش و کنترل بیشتر ... یعنی زندگی پیام داده : آفرین... شما موفق شدید... ادامه دهید 🕯
راستش اصلا از این حرفا که اونا اینجور و ما اینجور خوشم نمیادا
ولی رنج و تلاشی که ماها توی این مملکت برای تحقق خویشتن ، استقلال و جدا شدن از هم خونه ای هایی که دوستشون نداریم می کشیم ،
مقایسه کنید با دخترایی که اونجاها مستقل شدنشون جزو حقوق طبیعی و بدیهیشونه
اون وقت ما اینجا ذره ذره باید ذوب شیم و بجنگیم و خورد خورد و ریز ریز ... تا بالاخره به یه موفقیت هایی برسیم یا نرسیم
اینجا ما حتی نمی فهمیم دقیقا چی دوست داریم . چون گزینه های روی میزی نداریم
بدبختی هم اینجاس که نمی شه چیزی گفت یا به جایی شکایت کرد یا حق خواهی کرد یا حتی بهشون گفت چیزی یا حتی ... هیچی هیچی هیچی
هیچ دقت کردین توی مملکت ما خانواده هایی که دختر دارن خیلی دپرس تر و افسرده تر از خانواده هایی هستن که پسر دارن!!!
خیلی جالبه
اینجا باید وایسی هر روز کسایی رو تماشا کنی که از روی خواسته و ناخواسته بهت یه ضربه های جبران ناپذیری زدن و با امتدادشون دائم روی زخم هات تمدید می زنن
همه چی اینقدر کج دار و مریزه که اگه دو روز حواست نباشه همه چی می ریزه روی سرت
اینجا باید وایسی ... وقتی اون قدر درون گرا و لعنتی هستی که نه اون بیرون کسی رو داری ... نه اینکه در این درون کسی رو داری ...
من که حتی به اون درجه از عرفان رسیدم که دیگه به هیچ آدمی هم احتیاج ندارم ...
اگر اسبابی برای رفتن و دور شدن بود ، هیچ وقت درنگ نمی کردم
دلم نمیخواد درکش کنم. دلم نمیخواد . نه دلم می خواد نه می تونم! چه قدر ؟ دیگه چه قدر؟ مگه از خودم چی مونده؟؟؟ چه قدر ازم مونده واقعا که بخوام اینطوری هدر بدم؟
واقعا نه اونقدر بچه م نه اونقدر احمق که منتظر کسی یا اتفاقی باشم . تنها چیزی که منتظرشم : اتفاقیه که به دست خودم رقم بخوره. دوست ندارم هیچ بشری بره توی کسوت نجات دهنده من و تا می تونه ازم باجشو بگیره
یه عمر اسیر بودیم ... دیگه بسمونه . از این اسیری به اون اسیری چه فایده!
اگر حتی 10 درصد میل به رهایی به شیوه سنتی از وضعیت فعلی داشتم ، حتما اقدام می کردم ولی چه کنم که میلم کاملا منفیه در این زمینه
این گلایه ها نتایجی نداره ... ولی امیدوارم آزاد شدنم اون قدر دیر نباشه که دیگه ازش خوشحال نشم
می دونم که خیلی ها هستن که از این جهت خیلی راحت تر بودن یا اصلا کلا براشون مساله نیست این قضیه ولی می دونم هم که خیلیا هستن که حال منو می فهمن کم و بیش تر از این
نمی دونم ... ! ......
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست ....
...
این باد و بارون ها ... بارون ها ... باد ها ... بارون ها ...
چی شد؟ چرا یه لحظه وجودم فرو ریخت؟
از مطب دکتر میام بیرون و شب شده و از اذان گذشته و خیابونا خیلی خلوته
ماشین ها با سرعت رد می شن
همه چیز سرمه ایه با نور های رنگی
یه صدایی درونم میگفت : نه نه این قرارمون نبود ... من میخوام زندگی کنم !
هنوز کلی کار ها هست که میخوام انجام بدم
کلی میوه ها که میخوام بخورم ( نخندین:/)
کلی طعم ها که میخوام بچشم ... نه این قرارمون نبود ...
و این اولین بار بود که از مطب دکتر بیرون می اومدم ولی به سمت داروخونه نرفتم ... اولین بار بود که مطمئن بودم آزمایش فردا رو نخواهم رفت
این اولین بار بود که تمام عناصرم منو به زندگی تشویق می کردن
شاید حالت صحبت کردن دکتر اینقدر نگرانم کرده بود. شایدم چون انتظار داشتم بگه چیزی نیست و برو خونتون بچه سوسول ، شوکه شدم . چون واقعا انتظار داشتم بگه اصلا لازم نبود بیایی
ولی وقتی یه لحظه به زندگیم نگاه کردم با خودم گفتم خوبه ... خیلی تلاش کردم! کلا هم فقط یه طلب چندین و چند ساله از زندگی دارم که غمگینم می کنه و اگر فرضا بهم بگن فلان قدر تایم داری ، سعی می کنم اونو برآورده کنم که البته فکر نکنم موفقیت آمیز باشه. که اونم نور مایند
پس راسته که میگن کل کلید زندگی به تلاش کردنشه! پس تا وقتی نفس می کشم چه 100 سال دیگه چه چند سال دیگه چه هر چی ... دست از تلاش بر نمی دارم (آرزو و امید)
و از صدای بارونی که حالا داره می باره لذت می برم جای اینکه به آهنگام گوش بدم ! زندگی می کنم
+ خوانندگان عزیز و اندکم ... دونت ووری و قصدم از نوشتن این پست خود لوس کنی نبود. گرچه لوسیت بخشی از ذات ماست :)))
اما نه دارم می میرم و نه چیز خیلی عجیبی بود. فقط شوکه شده بودم
و در پی بهبودی ام از راه های مختلف و به دنبال مطمئن
درد داشتن این روزها عادیه ، اونی که بخواد خودشو بالا بکشه غیر عادیه . و این غیر عادی حتی اگر عادی هم بشه بازم غیر عادیه!!
وقتی یه کتابی بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کردی بهت می سازه و فکرهای خودتو میگه!
کتاب ها تنها نبودنمون در طول تاریخ و جهان رو بهمون ثابت می کنن
× ذهن محدود نامحدود
کاش واقعا یکی پشت در های آسمون باشه
که تصور اینکه همیشگی دوستمون داره ، نور بشه بره توی وجودمون
بلندمون کنه هر بار
کاش هیچ وقت نره
کاش در ها رو باز بزاره همیشه
کاش باشه
.
.
.