...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست ...


× تکه های ناگهانی ... امشب🙃


+ امشب اینجا کاظمین ... به رویایی ترین حرم جهان خوش آمدیم؟ آرامش محض و مورد علاقه و محل آرامش مردم همینجایی

آدمای شادتر و مهربان تر 

بالاترین امتیاز از نظر ما برای معماری مناسب و به جا و زیبا


با وجود اینکه از دیشب یه آلودگی همه جایی و شدید این کشور را فراگرفته اما خب صفای اونجا باز هم ملموس بود

و ما امروز به شدت توی راه بودیم و چیزایی دیدیم که فکرشو نمی کردیم. به سامرا هم سر زدیم ‌که...! قصه ش طولانی تره


+ بی چیزی نیست...


گویند سنگ لعل شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر 

آری شود ولیک به خون جگر شود ...


+ یک قدم مانده به آن مهربان ترین😌

 

خاطرات سفر۱

کربلا شهر قشنگی نیست ‌. پر از دود و صداهای بلنده. اما نجف شهر قشنگ تریه. آدمای مهربون تری داره. میشه حتی عاشق این پیرمرداییشون شد که لباس های محلی قدیمی می پوشن و کلاه میزارن. از بهشتش که نگم بهتره. باید بود و دید‌ . پر از آرامشه و یه حس خاص نگفتنی. مثل شهر ما هیچ خادمی هم راه به راه نیست که تحت نظر باشی. هرکسی دلش بخواد حتی می تونه بخوابه. خیلی خوبه. حاج آقاهاش دل نشینن. نمازها رو با صدای خیلی قشنگی می خونن. آدم سیر نمیشه از اونجا بودن. البته تا این لحظه هنوز نتونستم برم به بهشت کربلا سر بزنم. چون در بستر بیماری فتاده بودم😣 دیشب بعد کلیییی پیاده روی رسیدیم درمونگاه هلال احمر خودمون. به لطف خانم دکتر اونجا و آمپول و خدای عزیزم الان بهترم واقعا. کاش یکی دست و پای منو به یکی از ستون های حرم نجف می بست و همونجا می موندم کلا.  اونجا بالاخره تونستم اونجوری که دلم میخواد درددل کنم با یه نفر‌. از نگفته هایی بگم که به کسی نمیشد گفت. از عمق تنهایی ها و افتادگی ها و چاله ها و اشتباهات و تلخی های این مدت. و شنیده شدم. کسی می شنید این خیلی مهم بود. شبیه این خاطرات پر احساسو چندسال پیش توی مدینه تجربه کردم. شهری که وقتی قراره ازش بری یه بغض شدید گلوتو میگیره که اصلا نمی دونی برای چی‌. امیدوارم فردا بتونم به بهشت کربلا هم برم. اونجا هم حتما حس متفاوت فوق العاده ای داره. گرچه این شهر الان پر از آلودگی و سروصداس

سفیده واقعا؟ جدیده آیا؟

یه مدت افتاده بود روی زبون همه که چرا ما ایرانیا این مدلی ایم!؟ چرا همیشه عقب افتادیم از مسائل اجتماعی!؟ همیشه وقتی یه مساله قدیمی میشه ما تازه بهش می پردازیم بعد تا راهکار بدیم و اجرا شه کلا اون بحران منقضی شده و شده یه چیز فاجعه تر


حالا... یه مدته همه گیر دادن به ازدواج سفید :/ 


فکر هم می کنن خیلی باحالن و دارن به به روز ترین مساله اجتماعی رسیدگی می کنن و براش راه حل میابن:/


درحالی که جز لغلغه زبانی نیست ...


کلمه ش خوشگله می دونم... موفق باشید!!!!!!!!!!!!! :/




+ تا وقتی جز تقبیح کردن یا رد و تایید ، چیزی توی ذهنتون نیست ، نمی فهمید این مساله واقعا اون مساله ای نیست که باید این شکلی بهش بپردازید

آدم ها رو دریابید


× بعدا نوشت : روی صحبتم توی این پست مثلا کارشناسان و دانشمندان(؟) ایرانی بود که فکر می کنن ازدواج سفید خیلی جدیده و یه معضل و تهدید بنیان مقدس خانواده س و با هی دائم گیر دادن به این موضوع خیال می کنن خیلی باحال و به روز شدن در مسائل اجتماعی 

حالا اینکه ازدواج سفید خوبه یا نه ، برای کیا خوبه ، چه جوریه اینجا صحبتم درباره ش نبود. در هرصورت هرچی که هست از نظر من هم معضل نیست اما خب یه سریا که نمی دونن جرا دارن این کارو انجام میدن ضربه شو میخورن. مثل خیلی چیزای دیگه

دگران

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی ...


×👀💫💫

امیل روسو

امیل ... دختر خیالی ژان ژاک روسو بود 

روسو کمی دیوانه تر از همیشه مرد ...



× .......

بهار ما گذشته شاید

فکر کنم گام بعدی زندگیم تشکیل زندگی مستقل باشه👀 
چون وقتایی که کسی خونه نیست خیلی آرامش و کاراییم بیشتره🕶
گام سختیه ولی خب غیرممکن نیست 
فقط راز موفقیت اینه که مستقیم هدفتو مشخص نکنی و مخاطبو گیج کنی😆 مثل فوتبالیستی که میخواد پنالتی بزنه و لو نمیده به کدوم سمت دروازه میخواد توپو شوت کنه. 
دیگه شانس های انتظارم برای اسب سفید آرزوها سوخته😁 خودم دست به کار باید شم. 
اصلا هم مسخره و بی اهمیت نیست
اینا دغدغه ها و مسائل ملموس زندگی یه دختر در دوره گذار از سنت به مدرنتینه س😓

× از وقتی آتلیه استادو دیدم خیلی دلم قیری ویری میره برای داشتن یه همچون مکانی. جایی که از آدما عکس نمیگیرن توش ، بزرگه و کلی وسایل داره و پر از گل و مله😋 
خیلی باسلیقه ن این زوج واقعا. اصلنم سیاه نیست اونجا مثل همه آتلیه ها. همه جاش سفیده🤗 

× کاش کسی جایی منتظرت بود...

× ...

دوستان به جای ما

استاد ماه میفرماد : این کتابو خوندید خانم الف؟ 

- نه استاد 

+ آخه قبلا ما هرکتابی رو اسم می بردیم ایشون می گفت خونده!


فلان سوال! و نگاه به من که بگو! و من که نمی دونم 


(توی دلم می گم استاد خیلی طول نمی کشه بفهمی این خانم الف دیگه اون خانم الف قبلی نیست)


+ سخته توی این روزها دوست داشتن من! خصوصا برای آدمایی که منو دوست ندارن به جاش آینده مو دوست دارن

حالا زندگی درس مهمی بهم داده! اینکه برای هیچ کس مهم نیستیم. کجا میریم چه غلطی می کنیم چی به سرمون میاد ، نه هیچ کس براش مهمه نه میخواد بدونه نه راهی داره ... 

گاهی وسوسه میشم برم دفتر استادماه کمی باهاش گپ بزنم حالم بهتر شه ولی خودمو منصرف می کنم.


+ دیگه هیچ صدای گرم و لطیفی با ظاهر مهربان و خوب با ادعاهای قشنگ ، گولم نمی زنه....نه؟


+ دوست داشتن باید توی همون مرحله ی اشکان دوستی متوقف می شد و جلو نمی رفت


+ توی سایت لنزک نوشته بود عکاسی خیابانی شبیه یه مراقبه س! واو ! چه قدر باهاش موافقم ...!!!!!!!!!

قدم زنون و رفته رفته ...


+ برای این دوره دانشگاه دیگه شاگرد اولی رو بوسیدم گذاشتم کنار. دوستان به جای ما! 


+ هنوز هم جواب همه سوال های زندگی صبره! ....................................................................


+ برای بار چندم عرض می کنم : مهم نیست قصه چیه ، مهم اینه که قصه رو از کجا شروع کنی!


+ پاییز خانوم ... لطفا برام دردسر درست نکن ... بزار همینجوری بگذره


+ ساعت چهار شد .... فردا اینقدر کار دارم. تازه باید از نبودن والدین هم استفاده کنم :/

به آن بامرام

سزار همیشه دوربینشو مثل اسلحه تو دستش میگیره و به نظرش یه مرد باید کاملا مرد باشه 

تند می رونه ، برای خونشون بنایی می کنه ، میخواد پزشک بشه ، عاشق انیمیشنه و برای چیزایی که دوست داره خیلی جنگی تلاش می کنه! 

اسم منم گذاشته هیلر! میگه یعنی نجات دهنده ! سر یه مسخره بازی

همیشه با خودم میگفتم آره هجده سالشه و یه سری نپختگی و اخلاقای عجیب داره اما یه چیزی ته چشماش هست که اونو با بقیه پسرکان هجده ساله ای که دیدم متمایز می کنه . یه چیزی شبیه به غم. یه چیزی که نمی فهمم

امروز که خیلی یهویی جلوی من و استاد پرده از رازش برداشت ، بی اختیار سرم افتاد پایین و تازه فهمیدم چرا اسم خودشو گذاشته سزار ، چرا اینقدر روی مرد بودن تاکید داره ، چرا تند می رونه ، چرا اینقدر جنگی تلاش می کنه ... چرا با بقیه پسرکان هجده ساله ای که دیدم فرق می کنه

پدرش خیلی ناگهانی ، سر یه تصادف دیگه برنگشت خونه و خیلی خیلی ناگهانی تموم خونه و همه لباس ها سیاه شد!!! درحالی که اون بچه بود و درکش از غم و از دست دادن همراه بود با ترس و نفهمیدن و ناباوری 

با تمام وجودم برات آرزوی موفقیت می کنم و می دونم به زودی روزی می رسه که به لطافت های درون خودت معترف می شی!! خیلی بامرامی . جزو معدود آدمایی هستی که توی این جمع ازشون خوشم میاد



+ آدم وقتی جوونه فکر می کنه قراره جهان از آن خودش بشه ... قراره همه آرزوها به آدم آری بگن ... قراره همه تصور ها درست باشن


بووووم

از الان برای فردا فوبیای دوربینت کج بود دارم! 

+ واقعا سخته صاف نگه داشتنش 

+ فرمودند که ده تا عکس رو کاپی کنید بیارید! 
من آخه اهل کاپی نیستم! فردا توی سه ساعت چه کار می تونم انجام بدم آخه! 

+ بهترین جایی که یهو حسش یقه مو گرفت برم قبرستون بود که رفتم و خیلی خوب بود . خیلی! بازم دوست دارم برم

+ کاپی!!!! :)))))) 

+ سه شنبه های این ترم قطعا سه شنبه های خمیازه نام میگیرد!!!! 

+ مدتیه با اتوبوس سواری اخت شدم! میخوابم قشنگ !!! واقعا هم یه استراحتی میشه 
چون خیالم راحته حالا حالا نمیرسم

با اون همه خمیازه ای که من سرکلاس می کشیدم الان باید خواب می بودم ولی خب استراحته جواب داد!!

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan