...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

این آدما

از اینکه امروز جرات کردم و یهو به جای حرم با همکلاسی های عکاسی از شهر خارج شدیم خیلی جالب بود! استادمون و زنش که اونجا بودن خیلی جالب تر بود. آشنایی با اون خانم انیمیشن سازه دریچه جدیدی بود . عکاسی اون جا هم خیلی خوب بود . 


اما بعدش که رفتم حرم خیلی حالم گرفته شد . اندوه و تاثری ندیدم که بخوام عکس بگیرم یا احساسی رو ثبت کنم. متاسفانه یا خوشبختانه حتی توی عکاسی هم مهم ترین هدفم ثبت یه احساسه تا چیزهای دیگه. الویت اونه! 


و در نهایت !!! وقتی با دوربینم هستم احساس تنهایی نمی کنم! در نتیجه برای من بهتره تنهایی برم عکاسی تا با گروهی!!! پس فردا اونا برن گروهی!منم میرم تنهایی :) 



+ تنها باشی بهتر از اینه که با آدمایی باشی که بهشون علاقه ای نداری! 


+ این آدما اصلا شبیهت راه نمیرن ... دنبال هوا تا ته دنیا نمیرن ......... 

درخت کوچک من

درخت کوچک من 

ای درخت کوچک من

صبور باش و فراموش کن بهاران را 


به خیره گوش نخوابان از این سوی دیوار

صلای سم سمندان شهسواران را

سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد آه 

به خیره خیره مبر رنج انتظاران را

...!


& حقیقتی...حقیقت!

& از منزوی عزیزدل

درخت کوچک من ای درخت کوچک من صبور باش و...

گزارش مشاهده انجمن تمام شد :) 


+ البته این مشاهده با اون مشاهده که قبلا نوشتم و نمره شو گرفتم کلی فرقشه! 

+ امیدوارم یه روزی اجازه ی اینو داشته باشم و برم داخل هم ببینم

+ زندگی من یه دشت با گیاهان دردآلود و گاها سمی بود . شبیه یه دشت توی مناطق حاره ای! من این دشتو آماده می کردم برای یه دگردیسی بزرگ! برای روییدن گیاهان خوشبخت!! اما امیدهای بزرگم دونه دونه پرپر شدن و از دست رفتن ... و اون وقت مجبور شدم بخش قابل توجهی از گیاهان دردآلودم رو پیوند بزنم با درد دیگران تا رشد کنن و آروم آروم بشن برای دیگران ...
امیدوارم میوه های شیرینی بده یا غنچه های رنگی!

بخشی از اون دشت هم مونده برای خودم که اونم درحال تقسیمه

Try again

توی این دنیا همین که زنده باشیم و بتونیم تلاش کنیم برای زندگیمون ، خودش بزرگترین لطفیه که در حقمون شده!! 

اما خب دشواره ..‌ دشششواااار


+ اگه تنظیمات زندگی ویرایش داشت ، برای وقت هایی که بدخواب میشم ، شب ها رو حذف می کردم🙄😩

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

شب های موسوم به خوابم نمی برد ... خوابم نمی برد اه! 

.

قسمت رو مخش اونجاست که خوابت میاد بعد می پره👀انگار اصلا وجود نداشته

.

یکی از دلایل مهمش فکر کنم اینه که زندگیم خیلی درحال حاضر آشفته و بی نظم شده 

این چند وقت به خاطر سرکار رفتنم کلی کارهای عقب مونده داشتم. برنامه های جدیدمم اصلا هنوز نیفتاده روی روال خودش 

و طبیعتا به علاوه یه سری چیزای مربوط به دایره احساس که توضیحش مشکله

.

.

این یکی دو هفته که انجمن نمیرم... یه جوری زندگی کردم که انگار هزارساله که هیچ وقت صبحا ساعت شش و نیم پانشدم. هیچ وقت سرکار نرفتم. هیچ وقت هیچ وقت خانم شین رو ندیدم

انگار هزارساله زندگیم همین شکلی بوده که این یکی دو هفته بوده 

یه جور فراموشی!!! فراموشی واقعیت نه ولی فراموشی حسی. ترجیح میدم در شرایط کنونی!!! هرجا که هست فرو برم

خانم قاف میگفت اگه دیگه نیای انجمن دلت تنگ میشه. صبح که پاشی میگی عه من این موقع اونجا بودم این کارو می کردم

ولی من..!!! تو گویی...😂😂😂 

درواقع می دونید حقیقت چیه؟ حقیقت اینه که چند وقته خیلی کم چیزی حس هامو درگیر کنه که بخواد یادآوریم شه. منم که همه یادآوری های مهمم حسیه. بقیه ش حاشیه

.

.

خیلی آشفته بازارم... تا جایی که دست خودمه زودتر خودمو جمع کنم 

.

.

آخ جون باز نات استرانگ ایناف اومد . ما بین فریادهاش کمی میشه مرد. خیلی خوبه

.

.

آخ جون .... گوگوش اومد...

منو از من نرنجونم 

از این دنیا نترسونم......

..

.

ترجیح میدم به جای شنیدن وراجی های خودم ... آهنگا رو گوش بدم👀

.

.

+درست میشه..

_چی؟

+ هیچی...


Back to...

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم...

بیا ره توشه برداریم 

قدم در راه بی برگشت بگذاریم


× گدازه وار از حافظه شعری ات می پرد👀💛

× من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

ذکر

از سیاهی چرا هراسیدن 

شب پر از دانه های الماس است...


× ذکر این روزها

یه جوری پیدا کن منو شاید ... این آخرین پاییز من باشه

قرار بود پاییز برگرذی 
گفتی که حالت باز خوب میشه
من تو همون خیابون ایستادم
کجایی پس داره غروب میشه...


+ جانان من سفر کرد ... با او برفت جانم ... 

+ یادت میاد آخرین روزهای شهریور سال قبل؟ 

+ وای ولی انصافا!!!! 
حس می کنم قلبم حس نداره 
انگار قلبم حافظه شو از دست داده 
خیلی خالیم ... 

+ کلا یه ظرف دارم برای یه روز ...
ظرف روزمو پر می کنم و دیگه به چیزی کاری ندارم 

+ برای اینجوری بودن یه کمی خیلی زوده .....

+ حالم خیلی خوب بود نمی دونم چرا یهو نصف شب حالم بدجور به هم خورد .(به قول خانم شین به هم ور شدم) خیلی ناگهانی بود! 

+ هوف ... باید این حالت های این روزها رو تحمل کرد 
کاریش نمیشه کرد 

+ مثلا یهو یه حسی بهم دست میده بعد تا میام بیانش کنم یا جدی بهش فکر کنم ، از دستم می پره و پووووووووچ میشه . یهو می بینم هیچی نیست. هیچی...هیچی

+ رسیدم به مرگ فروغ! چه قدر راحت میشه مرد. حتی وقتی توی اوجی!!
حس می کنم هر آن ممکنه بمیرم! در اوج ناباوری خودم

+ بی انصافیه که بگن گلستان باعث و بانی بلوغ فروغ شد. تمام زندگی فروغ ، تمام تجربیاتش ، تمام دردهایی که به مرور به جون خودش کشید ، تمام آدم های زندگیش ، استعدادهاش ، همه چی باعث بلوغ و دید متفاوت و وسیع تر و عمیق ترش شد. نه صرفا یک آدم . و دونستن و ذکر شدن این مساله به نظرم خیلی مهمه!! 


+ ابزار طی کردن این روزها رو دارم ... امیدوارم موفق بشم

+ دکتر شیری از مثال کربن های تحت فشار استفاده می کنه که ممکنه بشه زغال یا الماس!
دیروز داشتم فکر می کردم ... اون سه ماه تحمل فشارهای انجمن هرچی که نباشه (که خیلی چیزا هست) منو به الماس شدن نزدیک تر کرد 
اما خب فشار بیش از حد فرسایشه 

+ صبر ... صبر ... قضاوت زندگی ممنوع 

+ امیدوارم بعد از این زندگی یه جورایی توش اتفاقات کامیاب کننده و دل (واقعی) شاد کننده و روح بخش باشه ...

+ غم می کشم به روحی که ندارم ...

+ چشم دگرم حسود بود و نگریست

هجم مهمونا

من که یادم رفته دیروز و ..

فراموشم نمیشه...


+ وقتی بهترین رفیق امروزت عاشق می شود!!! بالاخره !!!!!!!! :)) یه جور درست حسابی تری(البته خیلی مطمئن نیستم نتیجه بده ولی خب!!)

حس جالبی داره

اینجانب به عنوان یه پیشکسوت همراهت هستم رفیق:/ دهنم سرویس:/ :)))) 


+ هجم مهمونا هم زیاد شده! چه خبره


+ واای امروز زنگ زدم به خانم شین بهش بگم به عنوان نیروی امدادی خانوادگی برداشتنم ،نمی تونم بهت سر بزنم! گفت رئیس جات یکیو آورده:)))))))))))))))))))))))))))) چه قدر سریععع!

من از اولشم به همشون گفته بودم این رئیس جدیده اینقدر آدم توی دست و بالش داره که هرکدوممون هر آن بریم یکی میاد جامون. اصن از خداشه

خب به سلامتی! کوله باری از روی دوشم برداشته شد


+ هجم مهمونا خیلی زیاد شده!!!!!!!!!!!!!!!! 


عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

شما هم مثل من قبول دارید ، دنیای امروزمون با همه بدی ها و ناخالصی هاش داره جای بهتری برای زندگی میشه؟


خوبی ها و خوب ها مشخص تر و پررنگ تر می شن و بدی ها و بدها هم مشخص تر! 


انگار جهان به دوران پیری رسیده! خوش پیر شدی جهان پر تلاطم! امیدوارم تو به جای همه ما دوره پیری کامیاب و خردمندی داشته باشی!


(قبول دارید که :  آدم ها وقتی پیر میشن نقطه ضعف هاشون مشخص تر میشه ، نقطه قوت هاشون مشخص ترتر، پنهونی ها بی معنی میشن)!؟

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan