...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

بالاخره بلوغ اتفاق میفته اما اینقدر نزدیک هم لازم نیست

هنوز خیلی زوده برای پیر شدن ... هنوز خیلی زوده خوی وحشی رو خفه کردن 

خشم هم چیز خوبیه 

به جاش

درواقع بهش شاید بگن جنگجویی 



+ نمیخواستم ...

سخت بود و سخته جا گذاشتن آدم ها و گذشته و رفتن ...

چیزها و آدم هایی که نمیخوان ... نمی تونن یا به هر دلیلی انگیزه واقعی راه اومدن و پا به پات اومدن رو ندارن!!! 


+ هر چی بزرگتر میشی بیشتر بعد پیدا می کنی! 

یعنی همزمان با جنگجویی می تونی مهربون هم باشی.. یا آرامش هم داشته باشی و .. 


+ هی مرسی که باعث شدی ناگهان یاد حس های ناب نوجوانی کوتاه مدتم بیفتم 

به یه دید کلی دارم نزدیک میشم 


+ آهنگای قدیمی هم دارن کمک می کنن 


+آینده غیرقابل پیش بینیه ... هیچ نظری درباره ش ندارم. 

اما امیدوارم هرکسی میخواد توش باشه ... هرکسی می خواد سوار قطار من بشه .. حتما و حتما بلیط بخره و حتما خودشو موظف به وظایفی بکنه. مجوز داشته باشه و دربرابر سهمی که میده ، خدمات عادلانه دریافت کنه!! در شرایطی که هرکسی به حقوق خودش آگاه باشه 


+ خودمو سرزنش نمی کنم ... ناآگاهی های گذشته م می تونه محصول خیلی چیزها باشه 

اما لایق خیلی حرف ها و رفتارها و قضاوت ها نبودم  که اونم میشه گذاشت به حساب اینکه برای اون آدم ها هم قضیه من صادقه و نمیشه سرزنش کرد. 



+ بیچاره آن کسی که دلش عاشق عشق بود ... در سال 2017 ... در قرن بیست و یک


عصبانی نیستم

بیدار شو ... خودتو به کیا و چیا سپردی؟

به همه چیزایی که بعد از موعدی جایی نباید میداشتن توی زندگیت؟ 

بحث خوبی بدی نیست اصلا 



+ عشق حرف مطلقه ... راهو روشن می کنه 

ولی نه هر راهی ...

نمیشه هر راهی رو رفت 

نمیشه به هر نوری سرسپرد و رفت ...

نمیشه 


+ از این جهان چو پرگشوده ام ...

خدایا عاشقان را به تو سپرده ام .....


+ دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند 

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد 

و هردانه برفی به اشکی نریخته می ماند 


+ وقتی کسی دوستت داره و کسی رو دوست داری ... زمین زیرپات محکم تره (اما به شرطی که واقعی باشه)

بزار نباشه ... چه باک؟؟؟ پرواز می کنم 


+ وقتی بچه تر از این بودم ... موقع این حرف ها با هزار امید و آرزو می نشستم تا خبری ازش برسه .... که برگرده 

ولی الان دیگه اون بچه نیستم 

می دونم کسی برنمی گرده 

اگرم برگرده دیر برمی گرده 

و اون روز دیگه معلوم نیست چه جایگاهی داشته باشه 

و اون روز رو نمیشه منتظر بود 


+ غول مرحله اولو که رد کنی... مراحل بعدی راحت تره 


+ خیلی سخته پذیرش روزهایی که سرمایه روحتو خودخواسته خرج کسی کردی . وقتی میخوای بندو پاره کنی ، نمی دونی خودتو بزنی زمین... اونو بزنی زمین ... زمونه رو بزنی... خدا رو بزنی... کی زمین بخوره که بشه تحمل کرد دردش رو ...که اون حس سنگینی خاطرات و سنگینی شکست و اشتباه و احساس و... 


+ شعر از همیشه مهربان تر است 

هیچ کس به شعر شک نمی کند 

با امید شعر زندگی نکن

شعر می کشد ولی کمک نمی کند 

(حامد ابراهیم پور)


+ من و شعر باهم قراری دیرینه داریم که چندوقت یه بار دست خداحافظی هم رو بفشاریم تا اون دوباره با شدت غافلگیرم کنه ... 

اینجوریه که هیچ وقت نمیشه تضمین داد به بودنش

هست و نیست 

و نمیشه هم پیش بینیش کرد که کجاها قراره بره و چیا قراره بگه 

و واقعا دیگه برمی گرده؟ 


+ آب راکد می میره ...

+ باید رفت و مثل آدم هم رفت 

نه الکی


+ و طبیعتا همیشه از هرکسی به تناسب مهم بودنش ، یادگارهایی رو حمل می کنیم

مثلا وقتی فلان حرفو می شنویم یادش میفتیم یا وقتی فلان چیزو می بینیم 

و خیلی چیزای دیگه 

و راستش ما آدما همچین هم موجودات خاصی نیستیم و از بالا که نگاه کنی همه چیز خیلی طبیعی به نظر میاد! پدیده گذشتن و رفتن پیوسته . هرچی بگیری یه چیزی از دست میدی و یا اینکه در طول زمان نمیشه همه چیزو باهم داشت ولی حتما در کنار از دست رفته ها .. دستاوردهایی هم هست 


+ ما آدم ها در هر صورت روی هم تاثیر میزاریم... چه بخوایم چه نخوایم 

بخش بزرگی از زندگیمون هم تجربه هامون می سازن


+ شاید باور خودمم نشه ولی از شخص خاصی عصبانی نیستم. از شرایط عصبانیم. از شرایط فعلی زندگی خودم

کسره مهمه

میخوام راحت راحت خود خود خودم باشم! می فهمید؟
بزارید خودم باشم 

هرکسی امروز منو نمیخواد ... تمام!
بین امروز و منو یه کسره بزارید



+ یادمه اون روزهای پاییزی کسره خیلی مهم بود برام ... 

+ یادمه اون روزها خودمو به چی و چی قسم می دادم که تمومش کن . نزار به جاهای تلخ بکشه 

+ یادمه که من حتی حرف خودمم گوش نمی دم 

+ عشق قشنگه ولی نه به هر قیمتی ... با عشق بودن در جوانی باحال تره ولی نه به هر قیمتی ... نه به هر قیمتی ....
هیچ کس اینقدری قیمت نداره 

از همین حالا

لعنت به هرچیز کوفتی که باعث بشه امروز همدیگه رو دوست نداشته باشیم

.

.

دونت یو ریممبر 

.

.

.

یه روزی همتونو فراموش می کنم...

.

.

از همین حالا ... 

صدای ادل

این روزها زندگی ... صدای ادل میده ... 


دونت یو ریممبر......... د ریزن یو لفت می ...

بیبی پلیز ریممبر..



+ یا اینکه می تونم بی اهمیت به همه چیز و همه کس و هر احتمالی به حیات وبلاگیم هم ادامه بدم ها!؟؟ 

دفتر

سرتو که خم می کنی روی دفترت تا حرفای دلتو بنویسی ، انگار یه سنگ گذاشتن روی سینه ت 

نفست بند میاد 

چرا اینقدر سخت شده چیزی که قبلا اینقدر لذت بخش بود؟



+ تو رفتی از پیشم 

دنیامو غم برداشت

برداشت ما از عشق 

باهم تفاوت داشت ...


با صدای ابی جان ... 



زندگی هست و خدا هست

فرقی نداره طرفت کی باشه! جدی میگم! فرقی نداره میم یا عین یا هر موجود دیگه ای ...

مهم روزایی هستن که در هرصورت یادآوریشون گیج و تلخت می کنه

روزایی که نیست. نه می بینیش. نه باهاش حرف می زنی. خلاصه نیست اما خیال می کنی به سبک دود آتیش سرخپوستی باهم در ارتباطید(به سبک های نوین و غیرنوین) 

شاهدشم این آهنگی که الان تو گوشمه 

هر حس خوبی بین دونفر یه شانسه که می تونه به نتیجه برسه یا نرسه . بعد از اون پشت هم میشه بدبیاری وقتی رابطه ای نباشه! دیداری نباشه

وسط وسط ایران باید طرز فکرتو خیلی خارجی کنی تا بتونی رابطه درست و بدون عقده و سروسامون دار و آبرودار باکسی برقرار کنی که در حقیقت غیر ممکنه!!

در نتیجه میشه دل بستن به روابط دود آتیشی!!! سبک سرخپوستی! من زنده م ... تو چطور؟ 

که به دلایل متعدد بسی جان کاهه...


+ واسه همینه که به بت اسبق گفته بودم همین که چند وقت یه بار ازت خبر داشته باشم خوشحالم می کنه!!! هرکمی بهتر از فکروخیالاته . حتی وقتی مقامش از بت و عشق اسبق به دوست و رفیق امروز کاهش پیدا کرده باشه .یاحتی افزایش به خاطر زمانی که بهش خورده! این زمان خوردن به روابط...این غبار زمان عجب چاشنی دل پذیریه! واقعا به قول یاکوب ... به افتخار غبار زمان که روی همه چیز می نشیند...!  


+البته یه چیز دیگه ای هم هست!!! عشق زیاد آدما رو می ترسونه. انصاف اینه که من اشتباه می کردم همیشه که خودمو اینقدر زود وارد ماجراها می کردم و اینقدر زود می بریدم و می دوزیدم و ....!! اشتباه بود رویا داشتن توی قرن بیست ویک در ایران. می دونید؟ (البته شاید تمام قرون در همه جا) اشتباه بود اینقدر عاشق بودن یه زن در قرن بیست و یک ایران!!!  ولی خب می دونید ، اگر به جای این و آن ها خانواده مون خیلی تاثیرگذاری خوبی داشتن برامون(درواقع اون عشق رو تا یه حدی بهمون میدادن) ، اینقدر راحت شاید غرق نمی شدیم در هرچیزی! نمی شدم در واقع! ولی خب اون زندگی ایده آل و فلانه. یا زندگی سالم. که حداقل در قرن بیست و یک ایران یافت می نشود!!! 

و دیگه اینکه آدمایی که به قول گروه بمرانی ناگهان می خوریم به رگ های چشم هاشون ، شاید اون ها هم بخورن به رگ های چشم های ما اما لزوما دلیل نمیشه که اهداف زندگی و نگاه هامونم به زندگی و عشق و دوست داشتن یکی باشه!! این چیزیه که توی مخ من نمی رفت و خب در هرصورت نباید نامرد بود و کسی رو بند به یه نخ آویزون نگه داشت که البته من به شخصه همیشه شخص آویزون شده بودم نه آویزون کننده! 

انصافا که عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

در نهایت میشه گفت به خاطر غیرقابل پیش بینی بودن روزگار و آدم ها ، نمیشه قوانین مطلقی داد ولی میشه به یه سری نتایجی رسید

به هرحال تاوان هایی دادیم و سختی های بسیاری کشیدیم ... باید یادمون بمونه از کجاها خوردیم 

به هرحال رشد و بزرگ شدن ما هم توی این اتفاقات زندگی بوده دیگه. درست یا غلط!بخوایم باور کنیم یا نخوایم(خودمو میگم)


+ آدما خییییییلی پیچیده ن. خیلی باید طول بکشه که فکر کنی کسیو شناختی واقعا! فقط شاید بتونی بگی نسبتا فلان کسو می شناسم


+ دارم آهنگای قدیمی رو که گذاشته بودم گوشه حافظه لپ تاپ گوش میدم!!! حس می کنم دیگه خیلی داره یادم نمیاد!! 


+ واقعا مهم نیست طرفمون کیه (مهمه ولی نه تماما) ... مهم اینه که کجاییم باهاش

این روزهای گذشته رو بیشتر من از این حرص می خوردم که این راهو هزارم باره دارم می رم... 


+هیچ کس با گیر دادن به چیزی ، به چیزی نرسیده فاطمه جان! گیر نده ... گیر نباش 

یا مصداقی ترش اینه که هیچ زنی با گیر دادن به هیچ مردی بهش نرسیده ...


+ البته در نهایت هییییییییییییییییییییییچ قانونی وجود نداره و هرکسی زندگی خاص خودشو داره


+ شاید حنام برای شما رنگ نداشته باشه اما برای خودم هنوز رنگ داره 

میخوام در اینجا رو تخته کنم. تا اطلاع ثانوی وب نویسی ممنوع . دوست ندارم مایه ی هدایتم به سمت توهمات بشه


+ آینده غیرقابل پیش بینیه... میخوام بیام تو حال 

میخوام با همه چیزهای کم یا زیاد ، همه آدم های کم یا زیاد کیفی و کمی که هستن ... حالم خوب باشه 


+ دست خدا هست

جمعه را چگونه گذراندید

جمعه جان... مرسی که امروز اینقدر جمعه خوبی بودی🤗

همه کارهام انجام شد و حس خوب هم داشت 


× داستان یلدا و روزنوشت های مرغ ... کاملا نشون میدن که نظرم درباره احساسات چیه. احساسات دقیقا مثل آب و هوان که به آنی ممکنه تغییر کنن. ممکن هم هست خیلی دیربپان😐 دیر بپایند..دیرپا باشند😐

مثلا ممکنه مثل صدسال تنهایی... سالها توی شهرشون مدام بارون بباره و کپک بزنن همگی از رطوبت

و ممکن هم هست مثل احوالات این رورهای من ... کاملا شبیه شهریور و مهر باشه که یه لحظه هوا سرده و یه لحظه گرم. یه وقت ابر داره یه وقت نه 

اما احساسات هرچی که هستن ... تصمیمات ما رو باعث میشن درهرصورت!!! 

اول احساسه بعد ادله هایی که برای اون احساس جمع می کنیم و دلمون میخواد بشه. اینجوریه که میگن هرکاری که به دلته انجام بده چون حتما موفق میشی

اصلا اصطلاح روانشناسی هم داره این. که اسمشو یادم نیست 

تنها کاری که آدمی می تونه انجام بده اگر خیلی خفنه... اینه که بر خودش صبوری کنه و از بالا نگاه کنه و شرایطو بسنجه و بعد بیفته توی حس ها و بعد دلایل و موافقان 

واسه همینه که مهم نیست داستان چیه. مهم اینه که داستان رو از کجا شروع کنی

ولی خب... اون صبوریه اینقدر سخته که حد نداره

حددد نداره 

نه صبر به معنی فرار از مسایل نه صبر به معنی تحمل ... واقعا واقعی صبر

+واقعا واقعی 😁 بچه بودم خیلی استفاده ش می کردم😋

اما کی می دونه اون روشنی چیه

روش اینه : 


تا ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته سیاهی برو 

که بالاخره به روشنی برسی 




تا آخر آخر شب ... 

حتی اگه به قیمت کوتاه کردن موهای یلدا تموم بشه 





+ کمتان نمی توان کرد😅 از اون شب که با فروغ مقایسه شدم زندگیش و خودش و شعراش و همه چیش برام جذاب تر شده😮و یه جورایی بهش فکر می کنم.

دارم یه کتابی درباره ش می خونم🤔 

ولی چه قدر بعضیا گیرن. تا شعرو جراحیش نکنن راحت نمیشن. تا دل و روده شو نریزن بیرون حس خوبی بهشون دست نمیده؟؟ خب طبیعتا یه سری شعرای یه شاعر قوی تر و یه سری چندان چنگی به دل نمیزنه. اینقدر لازمه که با ذره بین نگاهش کنن؟ نمی دونم ولی شایدم به خاطر ندونستن منه که بعضی چیزا گیر دادن به نظرم میاد. شاید بعدا جور دیگه ای به نظرم بیاد. دیگه به هرحال احتمالا هر رشته ای ظرافت های خاص خودشو داره و مسلما آدم های گیربده خاص خودشم داره🙄

در این زمینه ها تقریبا لوح سفید محسوب میشم😂 کاملا آماتور 

خودت بزار بگذره

دلایل مهم تری باید برای زندگی وجود داشته باشه

یه دلایل مهم تری .........

ازون دلایل که وسط یه جنگل بهشون می رسی


+ هر وسیله ای که منو کمی دور کنه از تو .‌‌‌.‌‌. چیز خوبیه 

به ادامه حیاتم کمک کرده 


+ ده شهریور!!! 


+ میخواستم توی دفتر برای خودم بنویسم اما حس کردم حجم افکار و ناگفته هات وقتی به یه حدی برسه دیگه توی هیج قلمی جا نمیشه مگر با کلی گویی


+ حتی توی هیچ کلامی هم جا نمیشه 

دیگه نمیشه هیج رقمه توضیحش داد


+ همه عمر بر ندارم

سر از این خمار مستی


+ باید صبور باشم

صبر کلیدی ترین کلید تا یک سال آینده س 


+ یک الی دو سال آینده خیلی چیزا رو مشخص می کنه 


+ الان من دقیقا وسط یه باتلاقم 

خیلی سخته شرایطمو بتونم بسنجم

و چیزی رو اصلا بخوام بفهمم


+ تا این یک الی دو سال باید تمام سعیمو بکنم که چیزی برام خیلی مهم نباشه. همه چیز دور و بر معمولی باشه. کمی بالاتر کمی پایین تر

هرکسی... هر موجود زنده ای

حداقل گرایش خودم این باشه 


+ راستش برای هرکسی اینقدر گذاشتم که اگه به طور ناگهانی تمام موجودات رو از زندگیم حذف کنم... عذاب وجدان نگیرم... دلواپس نشم

جدی میگم...


+ بهتره کلا دیگه خیلی سخت نگیرم. یه جورایی حس می کنم مهر تنهایی خورده به پیشونیم...

هنوزم معتقدم به این که شعور حتما توی غم اتفاق نمیفته. که تنها نبودن خیلی بهتره. که شاعر نباشی ولی تنها نباشی خیلی بهتره . که زندگی خودمون مهم تره. که هرچه قدرم دیگران با وجودمون حال کنن یه روز همه چی از بین میره و نمی دونم واقعا حسرت ها هم از بین میرن اون روز؟ فکر نکنم 

از آدما ناراحت نیستم

از این جامعه ناراحتم

از تاثیراتی که روی مغز من و بقیه گذاشته 

از مواقعی که سد راهمون شده

ناراحتم از اینکه هرچی بیشتر بفهمی... بیشتر تنها می مونی 

بیشتر و بیشتر...

.

.

فعلا حکمی ندارم برای زندگی صادر کنم... و متاسفانه قاضی هم نیستم

ولی یه جورایی فقط دارم نگاه می کنم..

یعنی باید فقط نگاه کنم

این روزها فقط باید نگاه کرد 

نباید جایی غرق شد یا تصمیمی گرفت یا حکمی داد 

.

.

همچنان بلاتکلیف زندگی

داخلی ها و خانواده هاشون وقتی حکمشون نیومده و بلاتکلیفن خیلی اذیتن

اصلا آرامش ندارن. ترجیح میدن هرچی هست بیاد فقط زودتر تا خلاص شن از بلاتکلیفی و ندانستن آینده شون 

.

.

چشم های خیسم امشب آبروداری کنید...

.

.

من هم مثل تمام موجودات روی زمین حق انتخاب و اختیار دارم

.

.

این جمله رو خیلی باید با خودم تکرار کنم 

.

‌.

خیلی جالبه که خودتم ندونی توی زندگی چیا واقعا حقیقتا برات مهمه!!!

.

.

هیچی ... فعلا فقط میشه نگاه کرد و صبور بود 

فقط باید گذاشت بگذزن این روزها 

نباید خیلی سخت گرفت یا حتی جدیشون گرفت 

کلا مدتی است که فقط باید بگذره 

.

.

می گذرد ... بله

.

.

بزار بگذره یعنی همراه غذایی که خوردنش تحمل میخواد و زورکیه ، یه چیزی مثل ماست بخوری که راحت تر از گلوت بره پایین

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan