...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

روی لبه تیغ

بعضی روزها هم آدم باید بمونه زیرپتو و نره سرکار😶

نصف شب به طرز عجیبی توی خواب و بیداری که درد می کشیدم فامیلی مراجعامونو هی میگفتم.‌😂😂 انگار که من بودم و درده مال اونا بود. یه وقتا حس می کردم خود اونام. نصف شب نزدیک بود روانی بشم مرزو رد کنم😂 نمی تونستم بفهمم که کیم😐 یه لحظه حساس خودمو نجات دادم و تو مخم بلند داد زدم که من ف.الف هستم و الان درد عجیبی دارم😂 این بدن منه نه دیگران😂😂 وااای. بعد همون حین تصمیم گرفتم مددکاری رو بزارم کنار چون تاثیر بدی روی روانم داره😂😂😂😂😂 البته الان پشیمونم از تصمیمم 

ولی خداییش حالم بد بود 

خیلی حرفه آدمای امثال من سرنوشت کارهای مونده روی میزشونو بسپرن به دست باد و سرنوشت و مصرانه بخوان نرن سرکار😂😂😂 

وای وای خداروشکر الان بهترم. 

واقعا درد کلافه کننده ای بود که نمی فهمیدمش 

انصافا همش یادمون میره ولی وقتی سلامتی جسممون به خطر میفته وااااقعا انگار میخوایم هیچی نباشه ولی خودمون باشیم

چه نیروی خالصی!!

اما کدخدا

زیبایی بی حد و مرزه

زیبایی توی چشم هاییه که برای لحظاتی شادی به خودشون می بینن

اونم شادی خودساخته و خودخواسته 

خوبه ...

بازگشت به کودکی 


+ میگفت که جوون تر میشی! هی و هی جوون تر. منظورش همین بود. بچه تر. کودک تر

+ این روزها میگذرن. هرکسی راهی برای زندگیش انتخاب می کنه 

+ گاهی حس النی رو توی همین فیلم داست آف تایم حس می کنم

اینو فقط خودم می فهمم

+ کنگره شعر نو😆 مثلا داره یه انگیزه هایی بالاخره در من بیدار میشه 

محض همینجوری میخوام شرکت کنم. نظر مثبتتون چیه؟🙄

+ یا خدا معده بدبختم... اون چه چیز مزخرفی بود آخه😐 

+ بابا به زودی بعد از یک ماه و کمی اندی به خونه برمی گرده. حس می کنم دیگه بالاخره دلم براش داره تنگ میشه. می دونم دیره ولی خب دست خودم نیست خب

+ آخ جون آهنگ نات استرانگ ایناف اومد

+ با کیا می مونی؟ با کیا زندگی می کنی؟ فکر کیا رو نگه می داری؟ کیا رو از دورت خارج می کنی؟ کیا چیا؟ چی؟ کی؟ چه جوری؟ 

+ فعلا رو به سمتی ام که دیگران بدبختی می نامندش و سعی می کنم تلخیش رو بگیرم 

+ ساعت دو شد که

× ...

+ من الان دقیقا شبیه یه نوشیدنی ام که روشو با شکلات تلخ تلخ تزیین کردن. اولش تلخه ... در اعماق نه اون قدر. نه تاریکه نه تلخ . طعم خاص خوب خودشو داره. 

+ کاشکی کاشکی کاشکی کاشکی کاشکی آدمایی ‌که دوستشون داشتم و دارم قدرمو بیشتر می دونستن ... کاشکی جور دیگه ای باورم می کردن و برابر با خودشون نگاهم می کردن. جای اینکه بعدا به باوری که باید برسن. امروز می رسیدن نه فردایی که جز افسوس چیزی باقی نمیزاره


+ هعی بیخیال 

من که خواهم سوخت حرفی نیست 

اما کدخدا! تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا


+ بی ربطه ولی این شعرو خیلی دوست دارم . خصوصا این تیکه آخرش. دوست دارم به همه چی ربطش بدم😂

من که خواهم سوخت حرفی نیست...

اما کدخدا...

خیلی خوبه خیلی


خوابم میاد ولی می نویسم چون زنده م

خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است

که دیدن تو در این فصل ، اتفاق افتاد

چه زندگانی سختی است زیستن بی عشق

ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد

پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من !

غریبواره ی تو ، تا همیشه تاق افتاد

تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی

که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد

هوای تازه تو بودی ، نفس تو و بی تو

دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد

به باور دل نا باورم نمی گنجد

هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد


+ کاش می شد شاعرهای از دنیا رفته مجسم می شدن بعد چند ساعتی سر میزاشتیم روی زانوشون های های گریه می کردیم بعد زیر گوشمون یه وردی می خوندن ومحو می شدن 


+ شبیه کسی ام که به وسطای رمان زندگیش رسیده و دلش میخواد یه نگاه تقلبی یواشکی به ته کتاب بندازه ببینه حدودا با چه حال و هوایی قراره تموم شه که حالت خوندنشو تطبیق بده

می دونید الان شبیه کیم؟ 


+ از این پل که بگذرم به یه حال ثابت تری دست پیدا می کنم که سنمو بالاتر از اینا می بره. البته شاید کللاا از جاده خارج شم یا کاملا ...

به هرحال یه چیز ثابت تری میشه 

وقتی دید آدما بهم فرق کنه. خودم فرق کنم 

و کلا هم می تونم دست به انتخاب عجیبی زده و مثلا کاملا ناگهانی بگم که میخوام عادی تر زندگی کنم و آدم دیگه ای بشم 

اون وقت هرموقع دفترامو باز کنم...طوفان میشه خفه میشم. 

بیست سال نه زندگیت یه جوری باشی و باقیش جور دیگه...!!! می شه روانی شد

شایدم به این شدت نباشه اما خب یه چیزایی هست 


+ مرا خود با تو چیزی در میان هست 

وگرنه روی زیبا در جهان هست


+ خانم شین میگه آدم عاشق باید ازدواج کنه یه وقت اما فکر عشقش باشه ته ذهنش که خالی نباشه و یه چیزی برای فکرکردن داشته باشه 

این جمله صاف ساده ترین چیزی بود که میشد گفت😂😂

حالا لای هزار زرورق بپوشانیمش که چی بشه 

مثلا اینکه دوستت دارم . دوستم داشته باش!!! ساده ترین نیاز بشری. هزار بار گفتم که چه جوری می پیچونیم دور کله مون


+ چند وقته براتون از ح و پ نگفتم نه؟😂😂 ح امروز اومده بود با چه هیجانی از چند روزی که رفته بود داخل میگفت😐رسما فیلم سینمایی تاسف باریه اون جا. با همهههه جای شهر فرق داره. 

پ هم چند وقت یه بار سر می زنه بهمون🙄میگفت هر کدوم از دوستاش یه نسخه براش می پیچن و شکل های مختلف و نصایح متفاوت و جاهای جورواجور😐 حالا که سال ها از زندگی روزمره و عادی دور بوده چه قدر مهمه که الان چه نوع زندگی و آدمایی انتخاب کنه. امیدوارم موفق بشه.مامانش هم پیگیرررر دستشو بند کنه به یه دختر بدبخت که قدش ده سانت از پ بلندتره😂😂😂 شرایط عجیبی داره در کل. همه چی باید از صفر شروع کنه



اگه یه روزی...

یه روزی تو رو برای چشم هام می خرم 

صداتو آویزه گوش هام می کنم 

اون وقت دیگه هیچ وقت دلتنگ نمیشم 

اون وقت دیگه همه این روزها تموم تموم میشن...


+ می دونم که اون روزو نمی بینم... می دونم😔


+ آهنگ جدید سینا سرلکو شنیدین؟😢


+ اگه حقوقمو بدن🤗 بالاخره داره خبرایی میشههه


+ بزرگترین فرق زن ها و مردها اینه که زن ها به شدت واهمه دارن از تکرار و درجا زدن

اما مردها خیلی علاقه دارن به ایستادن و تکرار🤔

اون وقت چرا همه کارای مهم جهانو مردها انجام میدن🙄😐

من که خودم به شخصه هرموقع آشوب شدم حداقل شصت درصد احتمال داره که یاد یه چیزی در گذشته بیفتم و از اینکه عاقبتش مثل گذشته بشه یا حالتش مثل قبل باشه ، مثل ماری میشم که دل پیچه داره😐 


+ بدان و آگاه باش ... که من همانیم که اینقدر احساسش بزرگ بود که بغض نمیزاشت حرف بزنه.اما این روزها از دنیا بریده تر و تلخ تر و مار گزیده تر... یه ماه آبی یا خاکستری! و به خودم حق می دم. هرکسی فکر کنه بهم حق میده. اینجوری بودن لازمه گذران این روزهاست. باید محکم باشم. دربرابر همه چی! 


+ از نهایت قلبم آرزو می کنم دنیا روشن شه باز 

که من این نهایتو قبلا نمیشناختم...

گرچه اون روز نادیدنیه...


+ امروز با اتوبوس از جلو یه پاسگاه رد می شدیم. یهو دلم خواست یه سرباز تنها باشم که با دوستاش خیلی دم خور نمیشه. تو خودشه. از عشقش دوره. تلخ و بی محله به همه دنیا😋ولی خب شوخ طبعیشم داره ها. ازون دختر کش ها که به هیچ کی محل نمیده😁 حس قدرتش به زندگی خ خوبه. چون خیلی چیزی برای از دست دادن نداره😔 بعدم چون مرده دیگه فاز دل نگرونی زنانه هم نداره.


+ آخ جون فردا پنجشنبه س. چه قدر زود گذشت این هفته برعکس هفته قبل


+ وای من یادم رفته هنوزم برم برای دانشگاه ثبت نام کنم😨😰😰😰 مگه میشههه.فردا فردا😐


+

وقتی به تو فکر نمی کنم انگار چیزی گم کرده ام و وقتی هم بهت فکر می کنم انگار چیزی گیر کرده تو گلوم. دیشب رفتم توی حیاط، زیر بارون. همین طور با خودم اسم ات رو صدا می زدم. چادرم خیس خیس شده بود. 

فکر می کردم اگه روزی بمیرم و تو خبر نداشته باشی چی؟ اگه زن کس دیگه ای بشم چی؟ 

کاش می تونستم دوست ات نداشته باشم. کاش توفانی می اومد و همه چیز رو با خودش می برد.


#مصطفی_مستور



میم مثل مامان بودن

به قول اون مرغ تنها ، فقط یه مرغ مادره که شجاعه!

همیشه از زنی که مادر شده باید ترسید 

چون ممکنه هرکاری ازش بربیاد 

نه که وحشی باشه نه اصلا ... فقط دوز شجاعتش بالاست 

فقط خیلی به خودش متکی تره 

فقط برای بقای وجود خودش و بچه ش می تونه دست به هرکاری بزنه

فقط دیگه خیلی چیزا براش مهم نیست...

یه مادرو  سخت تر میشه راضی کرد 


+ اصلا زنی که مادر شده یه چیز عجیبی توی چشماشه

+ فهمیدن همه اینا رو خیلی مدیون توام یلدا ...حسش می کنم

+ من سالمم😐هنوزم😐

+ ولی چه قدر بده همه شخصیت آدم بشه مادر😣 اون وقت شکل مامان جون یلدا ... زمستون زمستون میشه توی وجودش😣😔😔😢😭😭😭

+ هعییی

+ امروز یه روز خیلی جالبی با نورا داشتیم. کاش همه بچه ها سالم و عزیزدل عزیزانشون باشن

میخواستن ببرنش اما با ذکر : میخوام خاله باشم! خودشو جا کرد و تا شب موند

+ کلا خاله بودنم یه فاز جداییه برای خودش😂 با مامان بودن فرق داره خیلی

عمه بودنو نمی دونم چه قدر فرق داره با خاله بودن ولی هرچی هست خاله بهتره🤗🙃


+اصلاحیه : حالا ترس که نداره واقعا ولی خب سهل و آسون نانگاریدشون😁😆 انصافا فهمیدن این تفاوت خیلی مهمه. چه خانواده ها که سر همین نفهمیدن از هم نپاچیده. جدی! 

Vv

چرا دیشب اینقدر حالم بد بوووود 

خیلی مشوش بودم. بی خود و بی جهت 

آخه یه مدتم هست خیلی عادت ندارم به هم بریزم🙄


+ روز میگه : مگه یادت رفته زندگی در جریانه و متوقف نیست؟ 


دائما یکسان نماند حال دوران ‌...

چند می دهی؟

چند کشته می دهی به شهر؟ 

شهر عاقبت تو را جواب می کند 

چشم های خیره مانده ام به در

عاقبت تو را عذاب می کند


آه این تویی تمام آن چه من،

در برابرش به شهر داده ام 

خون چند غنچه فلک زده ، خون چند قاصدک


چند کشته می دهی به شهر؟

چند می دهی بایستم برابرت؟

چند می دهی که خانه را رها کنم؟ 

شهر عاقبت مرا جواب می کند

می کشند می برند اهل خانه را 

من ، قاب عکس و چند قاصدک 


کاش این تمام قصه می شد ای خیال دور

اهل خانه را بدون تو 

شهر حبس می شود ولی‌..

این پرنده از قفس نمی پرد!



+ تقدیم به عشق وقتی با مبانی فیزیکی دوره و با مبانی روحانی نزدیک...

+خیلی دوستش دارم☺ 

+ امروز روز عجیبی بود. فهمیدم که بعضی آدما تاریخ انقضا دارن برامون. نه برای خودشون. برامون. درواقع خیلیا تاریخ انقضا دارن برامون

+ بیخیال فردا و فرداهاش‌‌

نمی صرفه زندگی


وقتی درها رو می بندیم

وقتی با خانم شین درددل می کنیم که یه وقتایی چه قدر دلمون میخواد مخمونو ببندیم و صدایی نشنویم که گاهی چه قدر شنیدن و قوی بودن سخت ترین کار میشه برامون 


×هنس فری قرض میگیره تا بتونه گزارشاشو بنویسه. آهنگای عاشقانه دوست داره 


×بهش میگم یه روز که خیلی خسته و بی کارایی شدم ، جمع می کنم میرم یه گوشه و فقط می نویسم ، عکس می گیرم و آشپزی می کنم🙄 

البته مطمئنم هیچ وقت نمی تونم مدت طولانی یه گوشه باشم. اون کارا رو هم یه جور ربطش میدم به همه چی 

😶😌

همین است

قطره قطره می ریزم توی خودم
همه چیزو 

+ کاش جمعه ۴۸ ساعت بود

+ در آستانه تغییرم

+ all by my self...

+ استقلال شخصیتی معنیش ابدا بی عشقی نیست

+ یه چیزی!! آدمایی که کلاس های دوازده قدم ترک رو میرن می تونن موجودات خطرناکی بشن😶 چون دنیایی که توی ذهنشون ایجاد میشه هیچ ربطی به واقعیت نداره. در واقع یه اعتماد به سقف خیلی کاذب و خودرایی پیدا می کنن و حس پروفسورها رو دارن درحالی که واقعا ممکنه هیچی نداشته باشن
بعدا بیشتر درباره ش میخوام بدونم ولی با چشمای خودم زبون بازی های اون آدمو دیدم و حق نداشتن هاشو و ...😐 حالا در معرض خودکشی هم هست. این خودشناسی بخوره تو سر هممون. خب طرف اگه معتاد هم نمی شد قرار نبود موجود برجسته اخلاقی و خودشناسی بشه ولی اونجا یه جوری آموزش می بینن  در حد علامه و فیلسوف. خب ظرف این آدم اینقدر نیست خب اصلا!!!!! درواقع به جای مواد میشن معتاد تفکرات خاصی!!! درحالی که فاضل ترین انسان ها هم توی حبابی از تفکرات اسیر نیستن و هر لحظه امکان لغزش و یا تغییر خوب یا بد دارن. 
کلااااا یادم باشه مکانی که یه سری آدم متفاوت تحویل می گیره و یه سری آدم ظاهرا یک شکل تحویل میده ... همه جای کارش می لنگه 

+ هشت تا گزارش ننوشته😒😢🤕🤒😞😞😞😞

+ داشتم فکر می کردم با این اوصاف ... آینده خیلی تلخی هم در انتظار من و دخترم نیست. با اینکه این اون چیزی نبود که می خواستیم 

+ الان واقعا دوست دارم یکیو استخدام کنم توی کارهام کمکم کنه🙄😣
یکی نیست بگه تو خودتم هنوز با این همه جان کندن هات حقوق نگرفتی😶😣

+ در ادامه حرفام درباره دوازده قدم... باید بگم که آدمایی که خودشونو به هرطریقی معتاد تفکرات معنوی کردن که عمیقا احساسش نکردن و فقط درحال بلغور کردن یه سری چیزان ... به خودشون مجوز هرکاری رو ممکنه بدن و خیلی راحت تر از بقیه آدما. یه جوری که خودشونم متوجه نمیشن 
عین چیییی دروغ میگن و آزار میدن ولی چهره مقدس و مظلوم خودشونو خراب نمی کنن حتی پیش خودشون 
و همه اینا خطرناکه

+ به پست قبلم که نگاه می کنم حس می کنم سال ها گذشته و فکر کنم سال ها باید بگذره تا بتونم موفق بشم اقدامی انجام بدم😶😥 
البته اگر آدم منظمی بودم می شد😩 نیستم😊😋

پیرامون آن

پیرو پیرامون پست قبلی : 

با اینکه وقتی ازشون سوالمو پرسیدم ،حس کردم آدم فضایی هستم و از کره مریخ اومدم ولی امروز بهم زنگ زدن گفتن چه شانسی داری دختر! همین امروز برامون نامه زدن که یه سامانه وا شده و فلان و بیسار و آدرسشو فرستاد! 

ولی خب فعلا که سایتشون خیلی کنده هنوز تا اشتباهاتشو اصلاح کنن طول می کشه و اینکه جمع و جور کردن و اینکه چه جوری یا کدوما!! سوال هاییه که منم برای حلشون زمااااااان لازم دارم که خب اصلنم عجله ای نیست 

دولت الکترونیک دوست! فقط به شرطی که واقعا سرعت و دقت هم داشته باشن! 


+ چه عنوانی!!!! مشخصه که نگارنده باید بخوابه کله ش استراحت کنه
ولی خب میخواد بره دیدن دوست جانش... 
چه خوش تر... چه خوش تر 
هوای تازه 
دیدن خنده های کسی که دوستش داری 

خدا دوست داشتنی هامونو برامون حفظ کنه ... بازمانده های جنگ های زندگی

واقعا زندگی میدون جنگه؟ 


به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan