- تاریخ : سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۱۲
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۲۳
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۵ : ۱۸
- |
- نظرات [ ۰ ]
یه پست بلندبالا برای ملیکا نوشتم ولی منصرف شدم
دختر تو زیادی همه چیزو عریان می بینی (خوبه) (عریان دیدن یعنی خیلی راحت نمی ترسی و زوایایی رو درنظر می گیری که هرکسی توی شرایط تو باشه و واقعا چشماش نمی تونه ببینه. تو شبیه جنگجویی هستی که شمشیر فرو کردن توی شکمش و داره خون فواره می زنه ازش ولی چشماشو بالا می گیره و همه جا رو می بینه و حواسش به دردش پرت نمیشه. حتی در اون حالتم از اتفاقات اطرافش غافل نمیشه . بعد باز بدون ترس شمشیر از دلش می کشه بیرون و نمی ترسه اگر جیگر و قلوه ش بریزه بیرون و ببینه!!!! حقیقتو می بینه . دردشو تحمل می کنه چون دوست داره ببینه همه چیزو و تا تهش بره و جنگجویانه هم بره نه منفعلانه)
مشکلی که توی زندگیت به نظرم داری اینه که هیچ چیزی که برای بقیه جالبه برای تو جالب نیست.( اسم روش نزار به نظرم. اسامی مارو بدبخت می کنن. نزار یه تفاوت که تو با بقیه داری ، اون ویژگی خاص تو ، بشه اسم یه بیماری!!!! نزار بشه یه انگ یا برچسب که جلوی حرکتتو بگیره)
هرکسی ویژگی های خاص و متفاوتی داره برای تو خیلی دیده میشه و بارزه
تو با این عریان بینی ها و نترسی هات دستت به جاهایی و برداشت هایی از زندگی می رسه که هرکسی بهش موفق نمیشه
خوشحالم که در این سال های کوتاه گذشته ، اینقدر میزان خودمدیریتی ات افزایش پیدا کرده
راستش من خودم بدون رویا داشتن نفس کشیدن برام ممکن نیست . جدی میگم . خیلی وابستگی دارم به رویاهام و لحظاتی که تو اینچنینی تجربه کردی برای من خیلی کوتاه بوده دوره ش
یه رویا یه داستان یه قصه ... شاید کمی میل تو به زندگی افزایش بده
یا شایدم همین توانایی شفاف دیدنی که داری یه حس جستجوگری و حل معمای زندگی در تو ایجاد کنه (که فکر کنم همینم نگهت داشته وگرنه می دونم از نابود کردن خودت نمی ترسی)
+ دیشب گفتی هفت هزارساله شدی! گفتی ما افسرده ایم ولی من اگر به خودم بگم افسرده باید برم بمیرم
اما من به این حس و حال حالام میگم : هزینه ای که برای بزرگ شدنم دادم یا مکانیزمی که برای حفظ انرژی هام و جلوگیری از هدررفت انرژی هام ازش استفاده می کنم و به نظر حس و حال الانم با رویاهایی که برای خودم درنظر دارم و زندگی که برای خودم می پسندم همخوانی داره.
من هیچ وقت قرار نبوده بشم یه دختر بیست ساله خوش که قراره یکی با اسب سفید بیاد ببرتش و همش باهم بخندن و شاد و جوون. از روزی که به دنیا اومدم قرار نبوده همچین کسی باشم .
قرار بوده همین باشم. من رویاهامو توی چیزای دیگه ای می بینم حالا. شاید اون دختره همسربشه مادر بشه و توی جامعه تایید بشه ولی من چیزایی خواهم دید که اون هیچ وقت ندیده. و البته اون هم چیزهایی می بینه که من نمی بینم .
اما مشکلی نیست من زندگیمو دوست دارم حتی الان که بی حالم یا شب هایی که گریه می کنم یا روزهایی که به حد مرگ می برم و میخوام نباشم!! چون لحظه هایی توی زندگی هست که می ارزه . وگرنه تو خودت ده سال پیش خودتو از زندگی خلاص کرده بودی.
ما مشکلی نداریم فقط زندگی خاص خودمونو داریم. مگه نه اینکه همیشه خودمونو کشتیم و می کشیم که خاص باشیم و اگر نباشیم ناراحت میشیم واقعا!!!! ؟؟؟
- تاریخ : جمعه ۹ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۴۷
- |
- نظرات [ ۱ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۵۸
- |
- نظرات [ ۱ ]
الف توی ذهن من شده مصداق بارز یه شخصیت قربانی! همیشه نقش قربانی رو توی زندگی به عهده می گیره ( تا جایی که من متوجه شدم)
حالا خودش نمی دونه دقیقا یکی از اون آدم هاییه که دلم نمی خواد ببخشمش و از دوست نداشتنش مثل سابق هم واقعا ناراحت نیستم .
یکی الف و یکی هم مهسا . اتفاقا هردوشون در مورد همیشه قربانی بودن خیلی اشتراک دارن
ولی جالب اینجاست که هردوشون ضربه های سنگینی بهم زدن توی زندگی که من هیچ وقت نتونستم به روشون بیارم. هروقت هم خواستم بگم ، خودشونو زدن به نفهمیدن
(فکر کنید دیگه من چه قربانی هستم که این قربانیا به من زدن!! البته انصافا اینطوری نیست. احساس ضعف و آهوی زخمی ندارم در برابرشون . می دونم که چی باعث شده اونا همچین کنن باهام ، اونم توی اون سن حساس)
به این دو نفر مهر و محبت زیادی داشتم . توی یه رابطه نابرابر . شخصیتشون هم جوری نبود که بعدها جذبشون بشم یا بخوام ببخشمشون و بهشون دوباره محبت داشته باشم .
فقط سعی می کنم فراموششون کنم و یادآوریشون باعث میشه حس کنم مسئولیتی دارم
چون هیچ وقت آدمو به خاطر خود آدم دوست ندارن . با همه داعیه هایی که دارن .
من یکی که حالم دیگه باهاشون خوش نمیشه
چون نه باور می کنن اشتباهاتشونو ... نه جبران می کنن ... و هم اینکه واقعا نمی تونن اشتباهاشونو تکرار نکنن
حتی اگه یه جاهایی واقعا حق باهاشون باشه ، چون از حالتشون بیزار شدم ، بهشون نامطمئنم و باور ندارمشون قلبا ...
حتی دوست ندارم از زندگیم بدونن یا راجبش نظر بدن چون یه روزایی خیلی گفتن .. زیادی گفتن یا زیادی شنیدم . زیادی دنبالشونو گرفتم
ولی مثلا دلم برای رفیق روانی خودم تنگ میشه! به خاطر خودمدیریتی فجیعی که داره. به خاطر اون واقع بینی که دلش میخواد جسورانه به خرج بده و طبیعتا گاها از دستش هم درمیره .. به خاطر اینکه می دونم وقتی میگه : خسته شدم ، می دونم واقعا خسته شده . واقعا افتاده . حالا شاید خیلی این رو گفته باشه ولی قابل باور من میشه . می تونم درکش کنم
اما یه جورایی به اون دونفر و آدمای امثالهمشون بدبین شدم .
اما این بدبینی زیاد هم ضربه زننده س. خصوصا وقتی طرف مقابلت به عنوان یه دوست جدید یا یه مراجع یا هر چیز دیگه ای ، این ویژگی رو داشته باشه و تو یاد همه خاطرات و تجربیاتت بیفتی و ... نتونی تشخیص بدی . نتونی حسشونو درک کنی. تا میخوای عاطفه و حسشونو باور کنی ، می بینی که ای بابا مثلا طرف مقابلش که اینقدر ازش شاکیه ، خب تا حدودی هم حق داره یا یه خشم ناخودآگاه داره و....! اون وقت می بینی این آدم ایییینقدر حق به جانبانه حرف می زنه حرصصصت می گیره .
مسلما همه اشتباه می کنن ، همه از هم آزار می بینن و همه دلشون می خواد بهشون بگی راست میگی ولی اینقدر همیشه طلب کار بودن و خود رو ندیدن ... !! نمی دونم چی بگم
فعلا که سعی می کنم با همه این نوع آدما دورادور باشم ولی خب این بیزار بودنه نرمال نیست. درواقع طریق صحیح نیست . فعلا ولی چیزیه که هست
+ شخصی پیام خصوصی گذاشته که ویرگولو اونجوری بزاری درسته و فلان چیز فلان جور بنویس
راستش من کلا توی این جور چیزا مقید نیستم . درست یا غلطشو نمی دونم ولی حداقل توی این فضا ترجیح می دم جوری بنویسم که چشمام می پسندن . هروقت خواستم کتاب بنویسم ، میدم کسی برام درستش کنه :)))) از توان خودم فعلا خارجه
- تاریخ : دوشنبه ۵ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۲ : ۰۵
- |
- نظرات [ ۰ ]
کاش می شد حال و هوای اون پاییز دل انگیز رو از جایی خرید!!
+ نوراجانم باش عزیزم ...
هرسال مهر که یه سال بزنی روی سال های زندگیت ،
وقتی شمع های روی کیکت رو بشمرم ،
دقیقا می تونم بفهمم که چندسال از اولین روزی که عشق زندگیم رو دیدم می گذره!
+ ولی خیلی جالب نیست اون همزمانی؟ نورا ... نور و خورشید زندگی من !!!!! و ... هر دو در یک روز!! من قبلا خیال می کردم یه روز بینشون فاصله بوده بعد فهمیدم دقیقا توی یه روز بوده .
+ این هماهنگی ها آدمو به وجد میاره
+ بسه هرچی قبلا فکر کردیم آینده چی میشه :( من چه می کنم!! بقیه چه می کنن!! زندگی چه می کنه !! دیگه الان نمیخوام به بعدا فکر می کنم
هرچه باد آباد ...
- تاریخ : يكشنبه ۴ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۴۳
- |
- نظرات [ ۰ ]
و بدین صورت ... پرونده ترم چهار هم بسته شد ! کاردانی هم بسته شد
آخ راستی گزارشام مونده! :(
امروز باید حسش غریب تر می بود ولی خب وقتش نبود. تازه میخواستم از اول اون راهی که همیشه می رفتم عکس بگیرم که دیدم پ زیر یکی از درختا روی موتورش نشسته :)))) دیگه ادامه دادم به راهم . نشد از این جلف بازی های عکس گرفتنی در بیارم
ولی عاقا یه دونه خیلی خیلی خفنشو از کلاس 302 گرفتم . اینقدر حسش درومده که دوست دارم چاپش کنم .
+ همه شاهدن که هیچ وقت تو نرفتی از دل من
خیلی جالبه ... توی کوچه خیابون یهو مردها رو شکل تو می بینم . بعد می بینم که ای بابا ... این که یکی دیگه اصن ..ربطی هم نداره اصن
+ همش یه جوری میشه که نمی دونیش .
پارسال توی تردیدهام با خودم میگفتم ، فوق فوقش هزینه ی این علاقه تا یک سال دیگه طول می کشه ولی خب نمی دونستم قراره دریچه های جدیدی به زندگیم وا شه .
من فقط تغییرات شرایط رو می دیدم. تغییر خودم رو حواسم نبود بهش
درحالی که اتفاقا برخلاف چیزی که نشون میدم ، یه انعطاف و سازگاری عجیبی توی وجودم هست
+ برای این رها شدن اسم منو صدا بزن ...
+ بغضی که داره می شکنه ... موسیقی روح منه
+ ملت ازم شیرینی میخوان به خاطر تموم شدن این ماه پر از چالش ! :))
فقط استاد ماهو عشق است:))
البته خانم شین هم انصافا دوست داشتنی ست!!
+ بابا این خانم خیلی خودشو می گیره :/ حوصله شو ندارم. آخه چرا اووومد ... فقط به خاطر جیب استاد تحملش موکونم :( تازه خوبه مثلا از قبل منو می شناسه
خوبه حالا دقیقا از اولین باری که دیدمش ، سرکلاس پرسید حستون به من چیه!! منم گفتم : مدرسه :|
فکر کنم فوش بدم به کسی بهتره تا اینکه به کسی بگم منو یاد مدرسه میندازی :))) . تازه من میخواستم برم به خاطر کم دانش بودنش و نوع تدریسش اعتراض کنم . خوب شد نرفتم :/
البته مراجعاش باحالن. طلاق و ازدباج و بچه های جیگر
یکیشون که هر هفته میاد داستان تعریف می کنه . اینقدرم باهوش و خلاق و پر از کلمه س. مامانش میفرستادتش کلاس شاهنامه خوانی!!! واه نشنیده بودم !! بعد مامانش کلا براش داستان می خونه و ...
کلا تخیلی و پر از اکته. بدنش اینقدر با احساس و جوندار. خیلی هم با محبته . چشماشم سبزه. درکل یه ناز جیگریه برای خودش.
مامانش هم اینقدر نازه
+ جدا اون چیزایی که اونجا می بینم میشه خاطره نوشت . اما همش یادم میره .
+ باید تکلیف این تابستون رو روشن کنم که میخوام چه جوری بگذره . نمی دونم صبح و بعدازظهر سرکار رفتن به صلاحه یا نه . البته بعدازظهر خب خیلی فان تر و بیکار تره ولی خب صبحش انرژی می بره ولی اونا هم هنوز شرایطشون رو به من نگفتن .
الان باید برم تو نخ مشخص کردن تکلیفم .
+ امشب یه کیک خام گیاهی درست کردم گذاشتم یخدون (همون فریزر شما)ببنده . امیدوارم خوب بشه ^_^
+ خیلی دوست دارم سرانه مطالعه م بالا باشه :( حداقل این چند ماه . این ترمم اینقدر درسامون مزخرف بود که اصلا کتاب خونم پایین اومده. دوست دارم چیزای جدید بدونم . دیگه دانسته هام دارن قدیمی مشن .
+هر نفس آواز عشق می رسد چپ و راست ..
- تاریخ : يكشنبه ۴ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۳۶
- |
- نظرات [ ۱ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۳۱ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۱۲
- |
- نظرات [ ۰ ]
دوست دارم چند روز بخوابم
بیدار شم ببینم تو بهشتم
یه جا که لازم نباشه هی نگران باشم و دو سه تا چهارتا کنم
یه جا که همه چی راحت باشه
چه خوبه که زندگی کوتاه باشه
یا چه خوبه که زندگی کوتاهه
می ترسم آخر این میل به ساحل رسیدن چنان چشمامو ببنده که کارهایی انجام بدم که نباید... برم جاهایی که نباید
همه ی اون چیزهایی که ظاهرا خیال راحتیه ولی تازه اول دلهره س برای آدمی مثل من .
- تاریخ : دوشنبه ۲۹ خرداد ۹۶
- ساعت : ۰۴ : ۵۱
- |
- نظرات [ ۰ ]
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!
+دیالوگ فیلم.یاکوب
-
آبان ۱۴۰۴ ( ۶ )
-
مهر ۱۴۰۴ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۲۰ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۲۷ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۶ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۲۲ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۳۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۹ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۴۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳۲ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۵ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۲۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۲۴ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲۸ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۲۰ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱ )