- تاریخ : سه شنبه ۲۰ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۰ : ۲۶
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۲۷
- |
- نظرات [ ۰ ]
عشقمون برامون تبریک تولد گذاشته . خواهرمون☺😍 بدین صورت :
🌌پنجره، پنجره، پنجره ها🌄:
تولد خواهره
خواهر دیگه. خواهر!
خاله ی بچم 😁
یه جوری در دو سه سال اخیر داره روند خوب بودن رو طی میکنه که خیلی واضح نیاز به تعریف من نداره. نیاز به گفتن هم نیست که من دیوانه وار دوستش دارم به خاطر همه چیش. از قد و بالاش گرفته تا قیافش و جزء جزء اخلاق و شخصیتش.
یعنی میخوام بگم کل خاطرات مشترکمونم ازم بگیرن باز دوستش دارم همینقدر. خوبی از خودشه میخوام بگم.
فقط براش امیدوارم بهترین تصمیم ها رو بگیره برای خودش. و برای خودش خیلی بهتر باشه از اونی که برای همه ی ما دور و بریاش هست.
"تو انقدر سرگرم خودت بودنی که متوجه نمیشی چقدر خوبی!"
دیالوگ یه فیلمی که نمیدونم چیه... کسی میدونه بهم بگه.
ولی تقدیم به خواهر
+ مرسی که با این نگاه محبت ، همه بی حوصلگی ها و اخلاقای مزخرفمو نادیده می گیری و خوشگلیا رو می بینی. واقعا دوستت دارم . ممنون به خاطر همه تلاش هایی که برای خوشحال کردنم داری با همه مشغله هات🦄😚
+ مرسی شماهایی که منو میشناسین و می دونین که برای اینجا بودنم خیلی بالا پایین ها رو رفتم... مرسی که باورم دارین و مثل این آدم جدیدهای زندگیم ، درباره م فکرای ناجور و بی جور نمی کنین☺
- تاریخ : پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۲۲
- |
- نظرات [ ۱ ]
مرسی گوگل که هرسال تولدمو یه روز زودتر از بقیه یادآوری می کنی!!!
و من هرسال بی تفاوت تر؟؟
بهتر؟
دقیقا روی مرز بهتر و بدتر
روی مرز ... دقیقا مرز
+کاش یه دوربین از ما عکس برمی داشت وقتی گرم صحبت بودیم
کاش چشم های خیس تو ... حال متحول تو :) فرشته ی من
+ ما خودمون یه روز فرشته دیگرون بودیم ... حالا تو فرشته منی مریم ... مای فرجل انجل ...
+ امون از دل از مو ... وای بر دل مو ... :(
+ مریم میگه یه چیز جدیدی توی چشماته . میگم مهم نیست موقتیه. تموم میشه
+ یه طرف ماه روز !! یه طرف خورشید پشت درختا
اون قدر حرف زدیم که هوا تاریک شد و خورشید رفت و ستاره ها اومدن
و ما همچنان وسط میدون شهید بستنی روی چمن ها نشسته بودیم ... :)
+ اون قدر حرفای خوب و عمیق زدیم که حد نداشت
+ کاش اون چیز جدیده توی چشمام به یه طریقی ثابت می شد . یه جوری بدون وابستگی بیرونی
کاش اون می موند
آدم دلش برای شادی تنگ می شه
+ سفره دلتو پیش هرکسی وا نکن ولی اگه آدمشو پیدا کردی ... بغلش گریه کن ... خیلی خوبه :)
+ البته خودم هیچ وقت اینکارو انجام ندادم ولی ...
+ این چندسال واقعا قراره بی وجدانانه با کلی تلاطم درونی بگذرن به نظرم ... بعدشم اصلا نمی دونم!!
+ در افق ها چیزی پیدا نیست
+ باید غبار شم... نور چشامو می زنه ....
+ ...
+ .............
+ بریم بخوابیم ...
- تاریخ : چهارشنبه ۱۴ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۳۱
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : سه شنبه ۱۳ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۱۲
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
- ساعت : ۲۱ : ۲۳
- |
- نظرات [ ۰ ]
- تاریخ : دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۵ : ۱۸
- |
- نظرات [ ۰ ]
یه پست بلندبالا برای ملیکا نوشتم ولی منصرف شدم
دختر تو زیادی همه چیزو عریان می بینی (خوبه) (عریان دیدن یعنی خیلی راحت نمی ترسی و زوایایی رو درنظر می گیری که هرکسی توی شرایط تو باشه و واقعا چشماش نمی تونه ببینه. تو شبیه جنگجویی هستی که شمشیر فرو کردن توی شکمش و داره خون فواره می زنه ازش ولی چشماشو بالا می گیره و همه جا رو می بینه و حواسش به دردش پرت نمیشه. حتی در اون حالتم از اتفاقات اطرافش غافل نمیشه . بعد باز بدون ترس شمشیر از دلش می کشه بیرون و نمی ترسه اگر جیگر و قلوه ش بریزه بیرون و ببینه!!!! حقیقتو می بینه . دردشو تحمل می کنه چون دوست داره ببینه همه چیزو و تا تهش بره و جنگجویانه هم بره نه منفعلانه)
مشکلی که توی زندگیت به نظرم داری اینه که هیچ چیزی که برای بقیه جالبه برای تو جالب نیست.( اسم روش نزار به نظرم. اسامی مارو بدبخت می کنن. نزار یه تفاوت که تو با بقیه داری ، اون ویژگی خاص تو ، بشه اسم یه بیماری!!!! نزار بشه یه انگ یا برچسب که جلوی حرکتتو بگیره)
هرکسی ویژگی های خاص و متفاوتی داره برای تو خیلی دیده میشه و بارزه
تو با این عریان بینی ها و نترسی هات دستت به جاهایی و برداشت هایی از زندگی می رسه که هرکسی بهش موفق نمیشه
خوشحالم که در این سال های کوتاه گذشته ، اینقدر میزان خودمدیریتی ات افزایش پیدا کرده
راستش من خودم بدون رویا داشتن نفس کشیدن برام ممکن نیست . جدی میگم . خیلی وابستگی دارم به رویاهام و لحظاتی که تو اینچنینی تجربه کردی برای من خیلی کوتاه بوده دوره ش
یه رویا یه داستان یه قصه ... شاید کمی میل تو به زندگی افزایش بده
یا شایدم همین توانایی شفاف دیدنی که داری یه حس جستجوگری و حل معمای زندگی در تو ایجاد کنه (که فکر کنم همینم نگهت داشته وگرنه می دونم از نابود کردن خودت نمی ترسی)
+ دیشب گفتی هفت هزارساله شدی! گفتی ما افسرده ایم ولی من اگر به خودم بگم افسرده باید برم بمیرم
اما من به این حس و حال حالام میگم : هزینه ای که برای بزرگ شدنم دادم یا مکانیزمی که برای حفظ انرژی هام و جلوگیری از هدررفت انرژی هام ازش استفاده می کنم و به نظر حس و حال الانم با رویاهایی که برای خودم درنظر دارم و زندگی که برای خودم می پسندم همخوانی داره.
من هیچ وقت قرار نبوده بشم یه دختر بیست ساله خوش که قراره یکی با اسب سفید بیاد ببرتش و همش باهم بخندن و شاد و جوون. از روزی که به دنیا اومدم قرار نبوده همچین کسی باشم .
قرار بوده همین باشم. من رویاهامو توی چیزای دیگه ای می بینم حالا. شاید اون دختره همسربشه مادر بشه و توی جامعه تایید بشه ولی من چیزایی خواهم دید که اون هیچ وقت ندیده. و البته اون هم چیزهایی می بینه که من نمی بینم .
اما مشکلی نیست من زندگیمو دوست دارم حتی الان که بی حالم یا شب هایی که گریه می کنم یا روزهایی که به حد مرگ می برم و میخوام نباشم!! چون لحظه هایی توی زندگی هست که می ارزه . وگرنه تو خودت ده سال پیش خودتو از زندگی خلاص کرده بودی.
ما مشکلی نداریم فقط زندگی خاص خودمونو داریم. مگه نه اینکه همیشه خودمونو کشتیم و می کشیم که خاص باشیم و اگر نباشیم ناراحت میشیم واقعا!!!! ؟؟؟
- تاریخ : جمعه ۹ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۴ : ۴۷
- |
- نظرات [ ۱ ]
- تاریخ : چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۵۸
- |
- نظرات [ ۱ ]
الف توی ذهن من شده مصداق بارز یه شخصیت قربانی! همیشه نقش قربانی رو توی زندگی به عهده می گیره ( تا جایی که من متوجه شدم)
حالا خودش نمی دونه دقیقا یکی از اون آدم هاییه که دلم نمی خواد ببخشمش و از دوست نداشتنش مثل سابق هم واقعا ناراحت نیستم .
یکی الف و یکی هم مهسا . اتفاقا هردوشون در مورد همیشه قربانی بودن خیلی اشتراک دارن
ولی جالب اینجاست که هردوشون ضربه های سنگینی بهم زدن توی زندگی که من هیچ وقت نتونستم به روشون بیارم. هروقت هم خواستم بگم ، خودشونو زدن به نفهمیدن
(فکر کنید دیگه من چه قربانی هستم که این قربانیا به من زدن!! البته انصافا اینطوری نیست. احساس ضعف و آهوی زخمی ندارم در برابرشون . می دونم که چی باعث شده اونا همچین کنن باهام ، اونم توی اون سن حساس)
به این دو نفر مهر و محبت زیادی داشتم . توی یه رابطه نابرابر . شخصیتشون هم جوری نبود که بعدها جذبشون بشم یا بخوام ببخشمشون و بهشون دوباره محبت داشته باشم .
فقط سعی می کنم فراموششون کنم و یادآوریشون باعث میشه حس کنم مسئولیتی دارم
چون هیچ وقت آدمو به خاطر خود آدم دوست ندارن . با همه داعیه هایی که دارن .
من یکی که حالم دیگه باهاشون خوش نمیشه
چون نه باور می کنن اشتباهاتشونو ... نه جبران می کنن ... و هم اینکه واقعا نمی تونن اشتباهاشونو تکرار نکنن
حتی اگه یه جاهایی واقعا حق باهاشون باشه ، چون از حالتشون بیزار شدم ، بهشون نامطمئنم و باور ندارمشون قلبا ...
حتی دوست ندارم از زندگیم بدونن یا راجبش نظر بدن چون یه روزایی خیلی گفتن .. زیادی گفتن یا زیادی شنیدم . زیادی دنبالشونو گرفتم
ولی مثلا دلم برای رفیق روانی خودم تنگ میشه! به خاطر خودمدیریتی فجیعی که داره. به خاطر اون واقع بینی که دلش میخواد جسورانه به خرج بده و طبیعتا گاها از دستش هم درمیره .. به خاطر اینکه می دونم وقتی میگه : خسته شدم ، می دونم واقعا خسته شده . واقعا افتاده . حالا شاید خیلی این رو گفته باشه ولی قابل باور من میشه . می تونم درکش کنم
اما یه جورایی به اون دونفر و آدمای امثالهمشون بدبین شدم .
اما این بدبینی زیاد هم ضربه زننده س. خصوصا وقتی طرف مقابلت به عنوان یه دوست جدید یا یه مراجع یا هر چیز دیگه ای ، این ویژگی رو داشته باشه و تو یاد همه خاطرات و تجربیاتت بیفتی و ... نتونی تشخیص بدی . نتونی حسشونو درک کنی. تا میخوای عاطفه و حسشونو باور کنی ، می بینی که ای بابا مثلا طرف مقابلش که اینقدر ازش شاکیه ، خب تا حدودی هم حق داره یا یه خشم ناخودآگاه داره و....! اون وقت می بینی این آدم ایییینقدر حق به جانبانه حرف می زنه حرصصصت می گیره .
مسلما همه اشتباه می کنن ، همه از هم آزار می بینن و همه دلشون می خواد بهشون بگی راست میگی ولی اینقدر همیشه طلب کار بودن و خود رو ندیدن ... !! نمی دونم چی بگم
فعلا که سعی می کنم با همه این نوع آدما دورادور باشم ولی خب این بیزار بودنه نرمال نیست. درواقع طریق صحیح نیست . فعلا ولی چیزیه که هست
+ شخصی پیام خصوصی گذاشته که ویرگولو اونجوری بزاری درسته و فلان چیز فلان جور بنویس
راستش من کلا توی این جور چیزا مقید نیستم . درست یا غلطشو نمی دونم ولی حداقل توی این فضا ترجیح می دم جوری بنویسم که چشمام می پسندن . هروقت خواستم کتاب بنویسم ، میدم کسی برام درستش کنه :)))) از توان خودم فعلا خارجه
- تاریخ : دوشنبه ۵ تیر ۹۶
- ساعت : ۰۲ : ۰۵
- |
- نظرات [ ۰ ]

که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!
+دیالوگ فیلم.یاکوب
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۲۰ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۲۷ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۶ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۲۲ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۸ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۳۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۹ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۴۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۲۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۳۲ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۵ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۲۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۲۴ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲۸ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۲۰ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱ )