...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

ما آن شقایقیم ...


ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از تو می رود مددی ای دلیل راه
کانصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم

× از یهوییاتی که به ذهن می آیند

شب را چه گنه ... حدیث ما بود دراز

امروز انتخاب واحد ترم آخر ‌

+ قراره عطیه حسینی رو ببینم 
همان خانم جوان عزیز
یه حال خاصی دارم از این بابت 
یادآور روزهایی که شور و حالم خیلی بیشتر بود و دوپینگ داشتم
همیشه از فهم و درکی که نسبت بهم داشت متعجب بودم

+ و آقای ماه نداریم اما آقای ماهو جای دیگه داریم 
جایی بهتر
فقط گویا وی یک عمل جراحی در پیش دارد که نیست :( 

+ فکر می کردم امتحانا رو بدم میام بزن بزن میکنم با خودم و تصمیمات اساسی می گیرم اما شل و ول تر و گیج تر از قبل دارم زیست می کنم 
واقعا واقعا واقعا به زووور دارم خودمو اداره می کنم و می کشم به این طرف و آن طرف ... با هزار ترفند
مثلا برای اینکه بتونم کاری که قولشو دادم سر موقع انجام بدم خودمو توی عمل انجام شده قرار می دم 
نمی دونم شاید بازم باید صبر کرد کلا و ول کرد و همین روالو رفت و دید چه پیش آید
قبلا ول کردن کارها و امورات رو در هر موضوعی بلد نبودم 
اما جدیدا این آپشن بهم اضافه شده و لازم میشه دست به انتخاب بزنم بین تلاش کردن و رها کردن
بعد به نتیجه ای نمی رسم و می رم توی خلا
و فکر کنم درواقع رها کردن رو انتخاب می کنم! شایدم هر دو رو! نمی دونم

بخندیم یا گریه کنیم ... ! 

بعد بگو ... گریه و خنده زندگی باهم قشنگه 
بعد بگم ... ما که همش داریم گریه می کنیم 
بعد بگی ... 

بعد بخندم و گلوم بسوزه ... همینقدر متناقض ... همینقدر قشنگ ... همینقدر عذاب آور 

+ هنوز سالمم ... ! :/

فقط گاهی از دورتر نگاهت می کنم

دریا

موجم و میلم به تو کم نمی شود 
فقط گاهی از دورتر نگاهت می کنم ...


+ توی اینستاگردیا پیداش کردم عکس فوق را ... چه قدر به دل نشستنیه

+ به قول گلابمون : رویاهاتو جمع کن ... باید بریم دریا

+ الان عکس صفحه نمایش لپ تاپ هم یه اقیانوسیه 

+ حرفی نیست ...

+ امروز خسته بودم و توی فکرای خودم، نورا بهم گفت : خاله ناامید نباش 
:)) 
و البته بعدش تشویقم داشت می کرد باهاش بازی کنم ولی این عبارتش خیلی به دل نشست

بندباز

نمی دونم باید چی باشم 


+ این خلاصه ترین و بیان کننده ترینه 


+ از صدای پچ پچ بدم میاد


+ از صدای خودم که میخواد حال خودمو بگه بیشتر 


+ این که دلم هیچی نمی خواد


+ این مرض جدیدم که بدترین حالت ها رو فرض کنم برای هر چیزی خیلی بده 

دارم پای قبرهای خالی گریه می کنم


+ کاش تو خوب باشی 

کاش اینجا رو نخونی 

کاش این سیاهی ها که توی مغزم میان و میرن یه سری گرد و غبار های فصلی و موقتی باشن 

کاش بازم صدای قلبمو بشنوم 

کاش ... 

کاش یه صبح پاشم بهم بگن همه فکرای تلخت، یه کابوس بوده و گذشته 

کاش اگر قراره بیفتم ... جایی نیفتم که نباید 

کاش همه اینا یه سری ناراحتی های اغراق آمیز از سر بیکاری و بی حالی باشه 

کاش یه صبح پاشم همه بگن همه چی خوبه ... 

کاش یکی ببینه ... کاش یکی بفهمه ... 

کاش کسی سمباده ای که به روحمون کشیده میشه رو مینداخت پایین 

کاش کسی باورهای تلخ تثبیت شده ذهنمونو ازمون می دزدید 

کاش یه صدایی میومد دردمونو می گفت 

کاش همه چیز اینقدر سخت نبود 

کاش زندگی اینقدر که توی ذهن ما ناامن و تلخ نشون داده نباشه 

کاش نیمه روشن قلبمون به نیمه تاریک بچربه 

کاش روشنی منتظرمون می بود 

کاش باز برگ می دادیم 

کاش کام تلخمون تلخ نمی موند

کاش حرف های قشنگ تری داشتیم

کاش ...

کاش اگر این کاش ها نمی شه ... یکی زندگی رو ریست می کرد و بعد خاکمو عوض می کرد و یکی دیگه ازم می ساخت 


جهان مگه می خواد با بندباز هاش چه کار کنه؟ 

بندباز اگر سقوط کنه چی

یه دوربین که دست و پا داشت

چند روز پیش توی اتوبوس یهو به کشف جالبی رسیدم! 

این که اگر من قرار بود یه شی باشم ، دوربین فیلمبرداری یا دوربین عکاسی بودم. خلاصه دوربین بودم 


اما چرا؟ من همیشه قسمت بزرگی از حال و اکنونم صرف ضبط کردن وقایع آن گونه که هست میشه


یادمه یه بار که خیلی بچه بودم توی اتوبوس نشسته بودم و میخواستم اون لحظه رو و آدمی که کنارم بود رو برای همیشه توی ذهنم ذخیره کنم. به خودم گفتم خب من الان دوربینم. چیلیک. از قیافه خواب بغل دستیم عکس گرفتم. و چیلیک از انعکاس خودم توی شیشه عکس گرفتم و مطمئن شدم این لحظه رو برای همیشه توی ذهنم خواهم داشت. هنوز سرمای اون شب روی پوستم احساس می کنم


کلا خیلی لحظه ها توی بچگیامم هست که از قصد و با توجه ضبطشون کردم. بقیه چیزای بی اهمیتو یادم نمیاد. ولی هر چی که ضبط شده با جزییات یادمه. مثل آخرین لحظه ها توی شهر و در خونه مون توی تاریکی یا من که روی سرامیک سفید دراز کشیدم و دوست دارم بیدار شم و بهم بگن همه چی خواب بوده. اون شب کنار مسجد و بوی شب بوها و خیلی چیزای دیگه


طبیعتا روز به روز که گذشت دیگه اون حال و هوا رو از دست دادم. خیلی چیزها هم هست و بوده توی این سال ها که از قصد دوربینمو براشون خاموش کردم یا آرشیوشونو به بایگانی فراموشی فرستادم. ولی هنوزم یه دوربینم که وقایع اطرافشو ضبط می کنه و بعد سر وقتش آرشیو فیلم هاشو در میاره و فیلمشو نگاه می کنه و فکر می کنه. فقط شاید حالا دوربین خسته تر و بی اهمیت تری شدم


از این دوربینا که فیلم های حوصله سربر می گیرن! 

مدلش اینجوری بود

نمی دونم چرا این جمله ها رو خیلی می شنوم!!! 

- چرا یه جوری آدمو نگاه می کنی انگار داری مسخره می کنی؟ 
- چرا یه جوری حرف می زنی انگار داری مسخره می کنی؟ 
- چرا یه جوری چت می کنی انگار داری مسخره می کنی؟ 
- چرا منو مسخره می کنی؟ 
- چرا خندیدی؟ 
- و ..‌.! 

حالا بیا قسم و آیه که به جان خودم مسخره نمی کنم. مدل نگاه کردنم همین شکلیه

یکی از بازخوردهای جالبی است 


+ اینو چند شب پیش میخواستم بنویسم اما فشار امتحانات نمیزاشت
:/

broken

آدمی که بارها زمین خورده و شکسته

با وسواس حرکت می کنه 

با وسواس فکر می کنه 

با وسواس حرف می زنه 

با وسواس زندگی می کنه 

...


+ و لذتی از زندگی کردنش و مسیرش نمی بره

آروم بارون

خسته م و خیره شدم به رو به رو
به این قطره های آروم بارون

چند وقتیه خستگی به تنم نشسته
وقتی تنهام نمی تونم بخندم
وقتی تنهام با خودم سکوت می کنم
وقتی تنهام به تو فکر می کنم لبخند می زنم

یه آهنگ با یه ریتم آروم
شاید یه پیانو
توی وجودم چکه می کنه
می ریزه روی سقف
و من خیره می مونم به رو به رو

این روزها بیشتر از هر چیزی دوست دارم همه لحظه ها رو نگاه کنم و با دماغم بالا بکشم و گلوله کنم توی تنم

دوست دارم سرمو بگیرم بالا و نفس بکشم تا روشنی از پشت پلک های بسته م رد بشه 

چه از این به ... !؟


× حرف های بعد امتحان با فشار افتاده 

+ ایستگاه اتوبوس

یه آهنگ

دوست دارم یه آهنگ شم ...


و تکرار شم 

تکرار شم 

تکرار شم 

هجرت و هجرت و هجرت

در رو به رویی از سال ها پیش همیشه عنصری شعر برانگیزی بوده
نور از زیر در میاد توی این اتاق تاریک
حتی شب ها
نیمه شب های خیره موندن به این روزنه نور فراموش نشدنیه
گرچه فراموش میشه

اون تابلو خیابون بارونی و همه کارت پستال هایی که چسبوندم به دیوار اتاق!

پناهگاه قشنگ من!

و من چه همتی دارم در خرکش کردن خاطراتم با خودم از جایی به جای دیگر
چندین و چند دفتر و نوشته و صندوق های یادگاری
جوری بهشون احترام میزارم که انگار وظیفمه سالم نگهشون دارم

چه روزها و چه شب ها و چه شب ها و چه شب هایی

زندگی است دیگر ...


× انگار می گفت که ماهی توی دریا قشنگه ...

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan