...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

Life is going on

دارم فکر می کنم خوب بودن آخرین راهیه که آدما برای نجات جونشون ازش استفاده می کنن 

و ازون به بعدش دیگه نمی تونن خوب نباشن چون جونشون به خطر میفته


+ چی شد؟ 

+ خوبه که کمتر حرفی پیدا میشه برای اینجا نوشتن

نشون میده زندگی بیشتر میگذره . کمتر سوزنش گیر می کنه

اتفاقات و خاطرات این روزها شبیه برگ های پاییزن که سرجاشون نمی ایستن و میرن این ور اون ور 

انتظارم از این قسمت زندگیم همینه! 


× زندگی جاریست در شب ...

تا چشم کار می کرد دریا بود و دریا...تو آن آشنا بودی

تا من زنده م ... نبضت تو قلبم همرامه ...


× می دانم که بارها خواستم برایت بنویسم خیلی چیزها 

بگویم خیلی چیزها 

اما نگفتم 

می دانم هر چه قدر نگفته باشم به پای نگفته های تو نمی رسد

می دانم که چرخ روزگار هزار بار خواهد گردید 

می دانم که خودم یکی از نفس افتادگانش هستم 

می دانم به تو گفتن اینکه: هستم تا همیشه،حرف ابلهانه ای است


اما بگذار اینجا بماند به یادگار ... برای احساس زیبایی که روزهایی در ما جاری بود یا هست


❤🍃 


+ تا چشم کار می کرد 

دریا بود و دریا 

تو آن آشنا بودی

برای نسیم سبز

امروز صبح با خبر خودکشی نسیم سبز توی شرکت یوتیوب شروع شد 

یکی از عجیب ترین خبرهایی که تا الان توی زندگیم خوندم

دختر عجیب و غریب . یه دیوونه ی کامل که شاید نرمال ما نبود ولی هیچ وقت اهل دروغ نبود 

اولین کسی که نظرمو به گیاه خواری جلب کرد و قابل باور بود 

چون با تمام وجودش حرف می زد 

به قول خودش از یه سیاره دیگه بود 

نسیم دختری که آشناهای خیلی کمی داشت 

دختری که 38 ساله بود و اصلا بهش نمی خورد که 38 ساله باشه

ورزشکار بود و مطالعات جدی و مستندی درباره سلامتی و رابطه ش با گیاهخواری داشت

و به شدت تلاش می کرد 

هنر های مختلفی هم بلد بود . چیزهایی در مایه های انواع دوخت و دوز و گل و بلبل می دونست

همه کارهاشم تنهایی انجام می داد

یه جورایی از قدیم بود


به ویدئو هاش خیلی می خندیدن و مسخره ش می کردن ولی کسی نمی تونست بگه دروغ میگه . چون دروغ نمی گفت . دو رو نبود

و واقعا دنبال شاخ شدن نبود . فقط می خواست صداش شنیده بشه. اما بارها و بارها فیلتر و سانسور شد 


همیشه عجیب بود و مطمئنم قلب لطیفی داشت که پنهونش می کرد


+ چند وقتی بود دیگه دنبالش نمی کردم چون فکر می کردم دلم نمی خواد اون قدری مثل خودش سرسخت و متعصب باشم روی گیاهخواری و یه سری نگاه هاشو قبول نداشتم 

اما مطمئنا نسیم سبز ، نسیم اقدمی ، خیلی متفاوت هست از تصورات غیرمنصفانه خیلی ها 


شاید اگر اینقدر فیلتر و سانسور نمی شد ، این اتفاق براش نمی افتاد . شاید اگر اجازه حرف زدن و ارائه نظراتشو داشت آرام تر بود 


یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیم ، خوب زیستن همه ی اون هاییه که مثل بقیه فکر و زندگی نمی کنن 

طرد کردن و نپذیرفتن تفاوت ها به همه ی ما آسیب می زنه و دومینو وار منجر به اتفاقاتی میشه که یهو با خودمون میگیم : چی شد که اینطوری شد! 


نسیم به هیچ طریقی نمی تونست حرفشو اینقدر محکم و با صدای بلند بگه ، طوری که همه صداشو بشنون جز با کاری که امروز انجام داد! 

کشتن خودش در شرکت یوتیوب (حالا همه صداشو شنیدن) 


روحت در آرامش دختر سبز 

امیدوارم در سیاره جدیدت زندگی خوبی داشته باشی ... 


+ نمی دونم چرا از وقتی این خبرو خوندم آهنگ آهای خبردار توی فیلم رگ خواب میاد توی ذهنم 


+ منم نمی دونم دقیقا چرا اینقدر فیلتر می شد ولی خب ...


دریا آبیه

خدایا ... قدرت خندیدن رو ازمون نگیر 


خدایا ... بیشتر یادمون بده شناگر موفقی باشیم برای شیرجه زدن به اعماق و تاریکی ها و بیرون اومدن به موقع ازش 


🍃🍃 


+ روزهای ناکوک و معمولی به خاطر خوش رنگی روزهای شاد قطعا بخشیده میشن 

برو زندگی ... برو قایق ... دریا آبیه


× از دیشب به خودم مکث دادم که بتونم قدرت پخش روی زمینمو آروم آروم جمع کنم . شبیه جمع کردن دل و روده از رو زمین😁

بهار گفت : پیش آ

به نظرم روزهای اول بهار همیشه یه مبارزه ای توی خودشون دارن 

حس های خوب می جنگن با همه ی غم ها و گیر و گرفت ها و درگیری ها و پیشامد های اعصاب خورد کن

و با تموم وجود میخوان که پیروز بشن و حس همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم ایجاد کنن


+ خاصیت این دو هفته اینه که فارغ از یه سری اجبارها هستی و کلا همه چی جو بهاری داره 
و واقعا فکر می کنم اگر آدم پیروز بشه می تونه سال خوبی داشته باشه 
حداقل نسبتا خوبی! 
کلا همه چی نسبیه خب
و خیلی باحاله این 

+ شاید اصلا از اولشم بهار میومد که همینو بگه : پیروز شو توی این مبارزه دیو افکن 

بعد هم یه نگاهی کرد و گفت : پیش آ 







آسمون روشن شب

من الان وسط تاریخم
و چه قدر شهر رو بی چراغ دوست تر دارم 



× وقتی برق ها رفته 😁 

+ یه نسیم مخملی هم داره میاد 

+ حال فرصتیست که با تیریپ زنان قدیم روکش های شسته بالش هامونو بکشیم و دوختنی ها رو بدوزیم

+ راستی ۹۷ سلام ‌

یه شب ماه میاد

می تونی بخوابی ولی می تونی هم بیدار بمونی ... 


+ شاید این بیان کننده ترین جمله برای امسال باشه 


کاغذ از همه مهربان تر است

هنوز هم کاغذ بهترین رفیقه برای وقتی که با چیزی توی ذهنت گلاویزی 

البته مثل قبل نمیشه باهاش سر کرد ولی حداقل میشه باهاش به یه جمع بندی رسید 


خیلی خوبه که آخر سالی بعد از یک سال بالاخره سعی کردم بندهایی که باهاش هنوز درگیر بودم از خودم وا کنم 

همون ها که به حس ناتوانیم دامن می زدن 


بعد این همه تلفات و خسارت و تیره شدن پای چشامون ... خیلی حیفه که بدون هیچ تغییری به زندگی ادامه بدیم 

جوری باشه که حداقل اشتباهات گذشته رو تکرار نکنیم یا دور باطل نزنیم 


خیلی خوشحالم که هر چه قدر این سن لامصب همیشه دردسرساز بالاتر میره بهتر می تونم مسائل رو از بیرون و اشخاص جدا کنم و به خودم واگذار کنم 


+ ما گمشده های زیادی داریم از بدو تولد ... و دنبال همه شون دونه دونه می دویم ...

و همشون مهمن 

و همشون نخی می دن به خودمون 


+ کلید کمدی که قفل کرده بودم تا از دفتر های خصوصیم محافظت کنه رو نورا خانم به فنا داد و گم شده :/ 

مسئولین رسیدگی کنن :)) 

درخت

یه درخت هر چه قدر بزرگتر و بالنده تر میشه ، 

پوستش ترک های بیشتری برمی داره 



وقتی از من گفتن

می دونم توی این جهان کم تر آدمی پیدا میشه تا بتونه وجه عاشق منو برتابه . 

می دونم که هرکسی اینو بدونه قشنگ ده پله از چشماش می افتم 

می دونم توی چشم خیلیا این خاصیتم یه ضعف بوده 

اما کسی ندونست من باهاش نفس می کشم 

آقای ماه خیلی خوشحالم که منو دوست دارید(چون من هم همینطور همیشه) ولی امیدوارم این وجه منو نبینید چون اون وقت با تمام درماندگی ها و آسیب پذیری هام رو به رو می شید 

امروز سر کلاس آسیب شناسی ، شده بودم سوژه مثال ها . بچه ها و استاد درباره شخصیتم نظر می دادن . بازخوردهای جالبی گرفتم. البته مهربونانه تقریبا مثبت بود! بحث سر شخصیت بود و اینکه شخصیت یه الگو و پترنه که در ما تکرار میشه و باعث میشه از همدیگه متمایز بشیم و رفتارهامون قابل پیش بینی باشه . یعنی فلانی می دونه اگر فلان چیزو بهم بگه من فلان احساس بهم دست میده و فلان حرفو می زنم(بعد چند سال آشناییت)

خانم کاف گفت : آدم وقتی باهاش حرف می زنه آرامش میگیره . کلا با همه سن آدمی می تونه خوب ارتباط برقرار کنه
(البته نمی دونه برای برقراری ارتباط هام گاهی چه فشاری بر خود هموار می کنم که لازمم هست)

زهره گفت : خیلی برای خودش یه سری عقایدی داره که سفت و سخت پاشون وایمیسته . بعد استاد گفت که آره من هم توی این سال ها فهمیدم . از لحاظ شخصیتی خیلی اصولگراس!! 

زهره گفت : خیلی درونگراس و خیلی سخت از زندگیش میگه . 
استاد گفت آره و در واقع ابرازگری پایینی داره و هیجاناتشو نشون نمیده 

و زهره باز گفت که خیلی بیشتر از سنش می فهمه . خیلی هم خلاقه و از چیزهای جدید استقبال می کنه (کلا زهره خیلی دوست دارم شده ها:)) 

آقایون هم از اون آخر می خندیدن و مسخره می کردن که خیلی هم زود گریه می کنه :)))) (هفته پیش که مامان حالش بد شده بود ، همون روز یه استاد سیبیلو بهم از روی نامردی و به خاطر مشکل بچه ها تشر بدی زد . منم گریه م گرفت خب بی اراده:)))

بعد خانم کاف گفت نه چند وقتیه زود عصبانی میشه و بحث می کنه . انگار خورد شده 

(کلا خانم کاف معتقده که از یک سال و نیم پیش من حالم خرابه و اعصاب مصابم سرجاش نیست و خیلی هم ربطش میده به انجمن رفتنم . اما قبول دارم انجمن منو خیلی پرروتر کرد و باعث شد جاهایی که باید بتونم حرفمو بزنم ولی خب خانم کاف خیلی از پرروگری خوشش نمیاد :))) هم اینکه اون عوامل دیگرو نمی دونه همه چی رو میندازه گردن خانم شین بیچاره :))) 

استاد هم گفت خب یه وقتا یه سری مشکلاتی پیش میاد آدم ها به صورت مقطعی یه سری نشانه هایی رو پیدا می کنن . خخخ :))) 

+ حرف های دیگه ای هم گفتنا ولی یادم نیست . کلا سوژه بودم امروز 

+ ترجیح میدم آقای ماه و بقیه آدما ، آسیب پذیری هامو نبینن یا کم ببینن

آقای ماه با همه روانشناسایی که دیدید فرق می کنه . زندگی کرده و زندگی دیده س و همه چی براش نسبیه اما قشننگ از روزی که دیدمش تا خود امروز 3643 بار قصد کردم برم پیشش کمی دردی از دلم وا کنم و شاید حرف روشن کننده ای برام داشته باشه اما تا امروز مقاومت کردم . توی تموم اون شیش هفت ماهی هم که پیشش کار می کردم هم سنگرو حفظ کردم . ترجیح میدم همین شکلی قوی و معمایی توی ذهنش باشم .

+ بعد از اون تجربه مشاوره ای که داشتم دیگه از شوک کردن آدما و وارد کردنشون به ماز درونم لذت نمی برم
نه که نبرم ولی دردسرهاش بیشتره و یه چیزایی داره که می فرسایدم :/ خسته  میشم
اون قدر انرژی ندارم که بخوام راحت سر چیزای بی نتیجه بدمش به فنا 

با شعار یه مددکار که میگه : هر کسی کارشناس زندگی خود است ، زندگی خود را ادامه میدم :))) 
یعنی من عاشق این آدم خواهم شد . دوست دارم بیشتر باهاش آشنا بشم ( نمی دونم زنده س یا نه ولی کتاب هاشو میگم)


+ چند وقته تا میام بنویسم میگم ولش کن نمی خواد . اما دوست داشتم این خاطره ثبت بشه . برای بعدا جالبه 
کلا بازخورد گرفتن خیلی چیز خوب و جالبیه . 
درسی که از عطیه حسینی گرفته بودم که زیر تکلیفم نوشته بود : همون طور که خودت میخوای باش ولی از دیگران بازخورد بگیر
به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan