...Dust of time...

نوارمغزی های یک ذهن خسته

پارسال دوست امسال آشنا

بالاخره امشب جرئت کردم و از گروه هایی که رفیق قدیم بود خارج شدم. شماره ش رو هم پاک کردم. تولدشو تبریک گفتم خیلی ساده و بی تکلف و اونم گفت ممنون! 

چندبار دیگه هم تلاش کردم و راستش دیگه جای تلاشی نمی بینم

فقط هربار با دیدن اثر و آثارش اذیت میشدم و غمگین! 

خودش میگفت قدرتشو داره آدما رو دیلیت کنه و برای همیشه فراموش. منم نمیخوام آزارش بدم وقتی به اندازه کافی آدم توی زندگیش داره! 

نمی دونم دیگه هیچ وقت رفیق نزدیکی خواهم داشت یا نه. خیلی هم مهم نیست. 

دیشب بین حرفامون فهمیدم که میم هم مثل من یه زمانی بیشتر حرف می زده و از یه جایی به بعد ساکت شده و سایه شده و مخفی شده

جالب بود برام. منم همینطور. از یه جایی به بعد احساس کردم تنهایی راحت تر بار زندگیمو می تونم ببرم. 

شونه ی هرکسی اندازه ی خودش جا داره !! 

البته دو تا مفهوم هست که این جمله رو نقض می کنه یا شایدم کامل! عشق و خانواده 

آدما همیشه روی شونه هاشون عشقشون و خانواده شونو می برن و براشون جا دارن! البته خانواده ای که توی قلبشون هم جا داشته باشه. 

اتفاقا امروز فکر می کنم رفاقت پایه های متزلزلی داره! چون هرلحظه و هرموقع می تونه خیلی راحت تموم یا کمرنگ بشه. خیلی خیلی راحت تر از چیزی که فکرشو می کنیم ... !

 

نود و نه

از دیشب که اومدم خونه همش داشتم دنبال هندزفریم میگشتم. انگار آب شده بود توی زمین. تا اینکه همین الان دیدم توی یکی از پتوهام قایم شده بود!! 

حواسم نبود سال ۹۹ هنوز پستی نداره. نمی دونم اگر ازدواج نکرده بودم روزهای قرنطینه چطوری می گذشت! ولی مطمئنم خیلی بد می گذشت. 

هیچ کجا نمی شد برم و بدون هیچ دلخوشی و امیدی و کاری و کلاسی و خریدی و دور دوری ... هیچی! الان تو هستی و چی ازین بهتر

هممون دلمون برای زندگی عادی تنگ شده. اصلا انگار مسائل چپکی تر میشه توی قرنطینه! 

کاشکی سالم بگذریم همگی!

 

× ما تو اوج سختیا خندیدیم

لحظه های عاشقو بوسیدیم ... 

به افتخار غبار زمان ...
که روی همه چیز می نشیند
همه چیز ...
بزرگ و کوچک!!

+دیالوگ فیلم.یاکوب
آرشیو مطالب
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan